مطالب جالب از اینترنت

مطالب جالبی که تو اینترنت دیدم دارم جمع می کنم. تقریبا هیچکدوم برای خودم نیست و اغلب جمع آوری از سایتهای دیگه است. چون برا من

مطالب جالب از اینترنت

مطالب جالبی که تو اینترنت دیدم دارم جمع می کنم. تقریبا هیچکدوم برای خودم نیست و اغلب جمع آوری از سایتهای دیگه است. چون برا من

فرق علم و دانش

اگر رسول‌ خدا (ص‌) فرمود که‌ اَلْعِلْم‌ُ نُورٌ یَقْذِفُه‌ُ اللّ'ه‌ُ فی‌ قَلْب‌ِ مَن‌ْ یش'اءُ  پس‌ مفهوم‌ علم‌ به‌معنی‌ نوری‌ است‌ خدایی‌ ولی‌ کلمه‌ دانش‌، مفهومی‌ عام‌ از آموخته‌ها را ارائه‌ می‌کند بنابراین‌:

  •  
    •  
      • 1ـ واژه‌ دانش‌ در مجاورت‌ و همسایگی‌ با علم‌ در فرهنگ‌ اسلام‌ معنی‌ دارتر میشود. اماهمسایگی‌ و مجاورت‌ دانش‌ چیزی‌ به‌ مفهوم‌ علم‌ به‌ معنی‌ اسلامی‌ آن‌ نمی‌افزاید.
      • 2ـ دانش‌ در فرهنگ‌ غربی‌ عصاست‌ و نیازمند دستی‌ که‌ او را نگه‌ دارد. اما علم‌ در فرهنگ‌اسلامی‌ نور است‌ و نیاز به‌ تکیه‌ گاه‌ ندارد.
      • 3ـ دانش‌ در فرهنگ‌ غربی‌ به‌ هر آموخته‌ای‌ گفته‌ میشود. اما علم‌ در فرهنگ‌ اسلامی‌ به‌ هرآموخته‌ای‌ که‌ موجب‌ تابش‌ نور خدا در دل‌ باشد گفته‌ میشود.
      • 4ـ واژه‌ دانش‌ در فرهنگ‌ غربی‌ فرهنگ‌ قرآن‌ و روایات‌ را همراه‌ ندارد. اما واژه‌ علم‌ درفرهنگ‌ اسلام‌ به‌ اقیانوس‌ مفاهیم‌ عرفانی‌ و قرآنی‌ متصل‌ است‌.
      • 5ـ مفهوم‌ دانش‌ در فرهنگ‌ غربی‌ به‌ چراغ‌ راهنما در خیابانهای‌ ذهن‌ می‌ماند. اما مفهوم‌ علم‌در فرهنگ‌ اسلام‌ طلوع‌ خورشید در آسمان‌ دل‌ را می‌رساند.
      • 6ـ معادل‌ و ترجمه‌ دانش‌ فقط‌ یک‌ کلمه‌ است‌ اما معادل‌ و ترجمه‌ کلمه‌ علم‌ در فرهنگ‌اسلام‌ یک‌ فرهنگ‌ به‌ وسعت‌ عرفان‌ است‌.
      • موضوع‌ علم‌ با دانش‌ یکی‌ است‌. اما نتیجه‌ علم‌ و دانش‌ دوتاست‌.
      • خانه‌ دانش‌ در فرهنگ‌ غربی‌ در ذهن‌ است‌. اما فرودگاه‌ علم‌ در فرهنگ‌ اسلامی‌ در قلب‌است‌.


  •  
    •  
      • 9ـ واژه‌ دانش‌ در فرهنگ‌ غربی‌ شناسنامه‌ ندارد و هر دانش‌ اندوخته‌ای‌ می‌تواند آنرا به‌خود نسبت‌ دهد. اما واژه‌ علم‌ در فرهنگ‌ اسلام‌ فرزند وحی‌ است‌ و تنها روشن‌ ضمیران‌ و عالمان‌عاقل‌، منسوب‌ به‌ اویند.
      • 10ـ منظور از علم‌ نوری‌ است‌ که‌ تاریکی‌های‌ جهالت‌ و ظلم‌ را می‌شکافد. اما منظور ازدانش‌ مفهومی‌ است‌ که‌ وسیله‌ توسعه‌ قدرت‌ و ثروت‌ است‌.
      • 11ـ مقدمه‌ کسب‌ علم‌، ادراکات‌ قلبی‌ است‌. اما مقدمه‌ کسب‌ دانش‌، ادراکات‌ حسی‌ ومغزی‌ است‌.
      • 12ـ علم‌، هادی‌ و رهبر دانش‌ است‌. اما دانش‌، مادی‌ و راهبر ابزار و اشیاء است‌.
      • 13ـ علم‌ و عقل‌ و تفکر و دین‌ از یک‌ خانواده‌اند. اما دانش‌ و هوش‌ و اندیشه‌ و دنیا از یک‌خانواده‌ای‌ دیگرند.
      • 14ـ آنکه‌ از عقل‌ ارزشی‌ بهره‌ ندارد، نمی‌تواند عالم‌ باشد. امّا می‌تواند دانشنمد باشد.
      • 15ـ علم‌، نیاز به‌ عمل‌ دارد وگرنه‌ از بین‌ می‌رود. اما دانش‌ نیاز به‌ عمل‌ ندارد چون‌ درحافظه‌ حفظ‌ میشود.
      • 16ـ علم‌، با ضعف‌ هوش‌ و حافظه‌ از بین‌ نمی‌رود. اما دانش‌، با ضعف‌ هوش‌ و حافظه‌ ازبین‌ می‌رود.
      • 17ـ علم‌، شخصیت‌ و وجود باطنی‌ انسان‌ یکی‌ میشود. اما دانش‌، از شخصیت‌ باطنی‌انسان‌ جداست‌.
      • 18ـ عالم‌ بدون‌ عمل‌ جاهل‌ است‌. اما دانشمند بدون‌ عمل‌ باز هم‌ دانشمند است‌.
      • 19ـ عالم‌ نمی‌تواند فاسق‌ و ظالم‌ باشد و اگر چنین‌ باشد، عالم‌ نیست‌ بلکه‌ جاهل‌ است‌.
      • 20ـ عالم‌، همواره‌ دارای‌ اعتدال‌ روحی‌ است‌. اما دانشمند بدون‌ اعتدال‌ روانی‌ بسیاراست‌.
      • 21ـ عالم‌ تا وقتی‌ به‌ عملش‌ عمل‌ می‌کند، منحرف‌ و گمراه‌ نمی‌شود. اما دانشمندان‌بسیاری‌ هستند بدون‌ عمل‌ و منحرف‌ و گمراه‌ می‌باشند.
      • 22ـ نشانه‌ عالم‌، حیا و صبر و تواضع‌ است‌. اما دانشمندان‌ بسیاری‌ هستند که‌ کم‌ ظرفیت‌ ومغرور و بی‌ حیا هستند.
      • 23ـ علم‌، مقدمه‌ آگاهی‌ از حیات‌ طیبه‌ میشود. اما دانش‌، مقدمه‌ آگاهی‌ از حیات‌ دنیا است‌.
      • 24ـ عالم‌، نمی‌تواند متعهد نباشد. اما دانشمند و متخصص‌ بدون‌ تعهد بسیار است‌.
      • 25ـ علم‌، از جنس‌ نور است‌. اما دانش‌ از جنس‌ عصا برای‌ کور است‌.
      • 26ـ گنجینه‌ و منشا علم‌، در ملکوت‌ است‌. اما گنجینه‌ و منشا دانش‌، در زمین‌ است‌.
      • 27ـ علم‌ با عالم‌ حتی‌ تا جهان‌ ابدیت‌ همراه‌ است‌. اما دانش‌، فقط‌ تا دم‌ مرگ‌، دانشمند راهمراهی‌ می‌کند.
      • 28ـ علم‌، در عمق‌ جان‌ و روح‌ انسان‌ می‌نشیند. اما دانش‌، فقط‌ تا مغز انسان‌ اجازه‌ وروددارد.
      • 29ـ علم‌، در هر شرایطی‌ و برای‌ هر کسی‌ مفید است‌. اما دانش‌، فقط‌ در شرایط‌ خاص‌ ومنظور خاصی‌ قابل‌ استفاده‌ است‌.
      • 30ـ علم‌، تنها در دلهای‌ پاک‌ و مهذب‌ ثمر می‌دهد. اما دانش‌، هیچ‌ ربطی‌ به‌ پاک‌ بودن‌ دل‌ وتهذیب‌ نفس‌ ندارد.
      • 31ـ علم‌، هر چه‌ عمیقتر شود، ساده‌تر و روشنی‌ بخش‌تر میشود. اما دانش‌، هر چه‌ عمیقترشود پیچیده‌تر و تاریک‌تر میشود.
      • 32ـ عالم‌ بی‌ عمل‌، به‌ جهنم‌ خواهد رفت‌. اما دانشمند بی‌ عمل‌، ممکن‌ است‌ حتی‌ به‌بهشت‌ برود.
      • 33ـ عالمان‌، اسیر و ابزار دنیاپرستان‌ نخواهند شد. اما دانشمندان‌، بخشی‌ از ثروت‌ وقدرت‌ ثروتمندان‌ و قدرتمندان‌ محسوب‌ میشوند.
      • 34ـ علم‌، دانش‌ حقیقی‌ است‌. اما دانش‌، فقط‌ کسب‌ اطلاعات‌ است‌.
      • 35ـ علم‌، آگاهی‌ از قوانین‌ حاکم‌ بر تخصصهاست‌. اما دانش‌، کسب‌ تخصص‌ هاست‌.
      • 36ـ علم‌، آگاهی‌ از چگونگی‌ استفاده‌ از دانش‌ است‌. اما دانش‌، چگونگی‌ استفاده‌ از ابزار واشیاء است‌.
      • 37ـ علم‌، آگاهی‌ از حقیقت‌ هاست‌. اما دانش‌، آگاهی‌ از واقعیتهاست‌.
      • 38ـ علم‌، بدون‌ عمل‌ تولید نمی‌شود. اما دانش‌، محدود به‌ عمل‌ نیست‌.
      • 39ـ اخلاق‌ حسنه‌، پیش‌ شرط‌ کسب‌ علم‌  است‌. اما کسب‌ دانش‌، بدون‌ اخلاق‌ هم‌ ممکن‌است‌.
      • 40ـ علم‌، دفترچه‌ راهنمای‌ حیات‌ انسانی‌ است‌. اما دانش‌، دفترچه‌ راهنمای‌ استفاده‌ ازدنیاست‌.
      • 41ـ علم‌، محدودبه‌ هیچ‌ حدی‌ نیست‌. اما دانش‌، محدود به‌ اشیاء و موجودات‌ دنیاست‌.
      • 42ـ علم‌، محصور در چنگ‌ دانشمندان‌ نیست‌. اما دانش‌، محصور در جنگ‌ دانشمندان‌است‌.
      • 43ـ علم‌، با فطرت‌ انسان‌ هماهنگ‌ و هم‌ سنخ‌ است‌. اما دانش‌، با طبیعت‌ هماهنگ‌ و هم‌سنخ‌ است‌.
      • 44ـ کسب‌ علم‌، یقین‌ آور است‌. اما کسب‌ دانش‌، غرورآور است‌.
      • 45ـ نهایت‌ علم‌، حکمت‌ است‌. اما نهایت‌ دانش‌، تخصص‌ هاست‌.
      • 46ـ علم‌، به‌ وسیله‌ اجرای‌ دستورات‌ عقل‌، حاصل‌ میشود. اما دانش‌، به‌ وسیله‌ دستورات‌ذهن‌ حاصل‌ میشود.
      • 47ـ علم‌، با تفکر به‌ وسیله‌ عقل‌ حاصل‌ میشود. اما دانش‌، با اندیشه‌ به‌ وسیله‌ ذهن‌ حاصل‌میشود.
      • 48ـ علم‌، به‌ وسیله‌ تدبر تقویت‌ می‌شود. اما دانش‌، به‌ وسیله‌ تداعی‌ و انتزاع‌ تقویت‌میشود.
      • 49ـ علم‌، به‌ وسیله‌ تهذیب‌ و تعقل‌ و تفکر شکل‌ می‌گیرد. اما دانش‌، به‌ وسیله‌ آزمایش‌ وپژوهش‌ حاصل‌ میشود.
      • 50ـ جایگاه‌ علم‌، در قلب‌ است‌. اما جایگاه‌ دانش‌، در مغز است‌.
      • 51ـ نشانه‌ علم‌، در عمل‌ و رفتار متجلی‌ میشود. اما نشانه‌ دانش‌، تنها در اظهار نظر و گفتارمشخص‌ میشود.
      • 52ـ علم‌، درک‌ عمیق‌ از هستی‌ است‌. اما دانش‌، درک‌ سطحی‌ از هستی‌ است‌.
      • 53ـ عالم‌، ممکن‌ است‌ در اثر عمل‌ نکردن‌ تبدیل‌ به‌ جاهل‌ شود. اما دانشمند، ممکن‌نیست‌ بی‌ سواد شود.
      • 54ـ عالمی‌ که‌ در عین‌ حال‌ جاهل‌ وجود ندارد. اما دانشنمدی‌ که‌ در عین‌ حال‌ جاهل‌ باشدبسیار است‌.
      • 55ـ علم‌، از هر گونه‌ که‌ باشد رنگ‌ ارزشی‌ دارد و تعهدآور است‌. اما دانش‌، رنگ‌ ارزشی‌ندارد و تعهد آور نیست‌.


هارپ چیست؟

منبع:شیعه نیوز

هارپ (HAARP) یک پروژه تحقیقاتی است که در ظاهر برای بررسی و تحقیق درباره لایه ی آیونوسفیر (Ionosphere)  و  مطالعات معادن زیر زمینی (با استفاده از امواج رادیویی ELF/ULF/VLF) تاسیس شده است. ولی در واقع "پروژه ای با تکنولوژی جنگ ستارگارن"  به منظور  کامل کردن یک سلاح جدید پایه گذاری گردیده است.

 
 
به صدای هارپ گوش دهید 

( توضیح آنکه: جنگ هایی که از  امواج "رادیویی"، "لیزر" و "نیروی مغناتیس" برای صدمه به نیروی مقابل استفاده کند به جنگ ستارگان معروف است و این اسم را از فیلم  Star War گرفته اند)

آیونوسفیر چیست و کجاست؟

لایه ی آیونوسفیر در بالاترین لایه ی اتموسفیر (Atmosphere) قرار دارد.

 

 

این لایه تشعشات خطرناک "ماورای بنفش" و "اکس ری" خورشید را  جذب کرده  و مانند سقفی از ورود آنها به زمین جلوگیری می نماید تا زندگی بر روی کره زمین امکان پذیر گردد. همچنین به دلیل محیط الکتریکی موجود در آیونوسفیر  از این لایه برای انعکاس امواج رادیوئی به اطراف زمین استفاده می شود. اگر این لایه به هر دلیلی دچار اختلال شود تاثیرا ت بسیار زیادی بر روی زمین گذاشته و زیستن را مختل می کند.

لایه آیونوسفیر چه ارتباطی به هارپ (HAARP) دارد؟

سیستم هارپ (HAARP) طوری طراحی شده است که بر روی آیونوسفیر تاثیر مستقیم داشته باشد. از نمونه های این تاثیرات قرمز و گداخته شدن و یا ذره بینی نمودن لایه را میتوان نام برد.

این سیستم در حال حاظر از یک مجموعه آنتن های مخصوص (١٨٠ برج آنتن آلومنیومی به ارتفاع ٥٠/٢٣متر) تشکیل و برروی زمینی وسیعی به مساحت ٢٣٠٠٠ متر مربع در آلاسکا (Alaska) نصب گردیده است.

این آنتن ها امواج مافوق کوتاه  ELF/ULF/VLF  را تولید و به آیونوسفیر پرتاب می کنند.

 

آنتن های هارپ (HAARP) در آلاسکا

 

اصولا امواج آنتن ها پس از اصابت به آیونوسفیر و بازگشت به زمین قادر اند نه تنها به عمق دریا بروند بلکه فرا تر رفته و به اعماق زمین نیز وارد میشوند و عملکرد آن بمانند "رادیو ترموگرافی" (Radio Thermography) است که امروزه ژئولژیست ها برای  اکتشافات مخازن مختلف شامل گاز و نفت استفاده می کنند.  وقتی یک موج کوتاه "رادیو ترموگرافی" به داخل زمین فرستاده میشود به لایه های مختلف برخورد کرده و آن لایه ها را به لرزه می آورده و از لرزش صدایی با فرکانسی مخصوص تولید و به سطح زمین باز میگرداند و ژئولژیست ها از صدای بازگشتی قادرند مخازن زیرزمین را شناسایی کنند.

با این تفاوت که رادیو ترموگرافی سیستمی است که با قدرتی به کوچکی ٣٠ وات لایه های زیر زمینی را به لرزه درمی آورد و حال آنکه هارپ سیستم فوق الاده پیشرفته تری است که همان لایه های زمین را می تواند با استفاده از قدرتی برابر با ١,٠٠٠,٠٠٠,٠٠٠ (یک میلیارد)  تا ,١٠,٠٠٠,٠٠٠,٠٠٠ (ده میلیارد) وات بلرزاند! بدیهی است که هر چقدر قدرت امواج بیشتر می شود, تاثیراتش بر روی آیونوسفیر و اثرات ذره بینی آن بالاتر می رود. هدف از استفاده از این قدرت چیست؟

 

 

 

از نمودار فوق متوجه می شوید که آیونوسفیر گداخته شده (به رنگ قرمز دیده می شود) و سپس مثل یک قلب شروع به تپش میکند و از این تپش ها، فرکانس های فوق کوتاه تولید شده که پس از اصابت به زمین به  داخل آن نفوذ مینماید و در توضیحات زیر مشاهده خواهید کرد که چگونه از این فرکانس فوق کوتاه و نیرومند، زمین زلزله و خرابی تولید میگردد.

برای درک چگونگی ایجاد زمین لرزه یک مثال بزنم: وقتی شخصی صحبت میکند، اول تارهای صوتی او میلرزند (مثل لرزش های ایجاد شده در آیونوسفیر). از این لرزش فرکانس صوتی تولید شده و پس از اصابت به پرده گوش شنونده، پرده گوش او را میلرزاند (مثل به لرزه در آوردن لایه های زیر زمین به سبب اصابت فرکانس های تولید شده از آیونسفیر) و سپس در گوش صدا تولید شده و شنونده آنرا به شنود.

با کمی فکر کردن می توان متوجه این شد که تکنولوژی هارپ "با ویژگی معادن یابی" برای پیدا کردن مخزن های گازی و نفتی ساخته نشده است! زیرا برای پیدا کردن مخازن نیاز به یک میلیارد وات نیست و یک ترموگراف برای این کار کافیست. با توجه به تاثیرات هارپ بر روی آیونوسفیر و نهایتا تاثیرات آن بر روی زمین و وضعیت آب و هوا، می باید در مورد این تکنولوژی کمی جدی تر فکر کنیم. این تغییرات شامل خشکسالی در مناطقی که تا به حال بی سابقه بوده است، بارندگی های سیل آسا در جاهایی که به خشک بودن معروف هستند، طوفان ها و سونامی ها و ساده تر از همه ایجاد زلزله را میتوان برای هارپ به شمار آورد.

 ناگفته نماند که امواج بازگشتی از آیونوسفیر، پس از ورود به عمق دریا میتوانند صدمات جانی برای موجودات دریایی، به خصوص نهنگ ها و دلفین ها را در بر داشته باشند.

توضیحات کوتاهی در مورد برخی از کاربرد های هارپ به شرح زیراند:

 ١-  ایجاد موج Extreme Low Frequency) ELF) با فرکانس از ١ تا  ٢٠ هرتس به توسط  آیونوسفیر، که با برخورد امواج هارپ تولید شده و سپس به زمین فرستاده می شود و تا اعماق ٣٥ کیلومتری زمین نفوذ نماید که پس از برخورد  به لایه های مختلف زیر زمینی تولید صدا نموده و در پی آن ایجاد زلزله می نماید.      برای تعاریف "فرکانس باند" ها به اینجا اشاره کنید.

٣٠ دقیقه قبل از زلزله ی سیچوان (Sichuan) در چین در سال ٢٠٠٨، واکنش گذاختگی آیونوسفیر در آسمان مشاهده میشد و در پی آن زلزله هولناک ٨ ریشتری در آنجا بوقوع پیوست.       فیلم کوتاهی از این گذاختگی را تماشا کنید.

 

    

 

٢-  با قابلیت تکنولوژی "ترموگرافی" می تواند کلیه اطلاعات معدن های زیر زمینی کره زمین را در اعماق کم شناسایی کند و کلیه تاسیسات زیر زمینی کشورهای دیگر را دقیقا زیر مطالعه قرار دهد.

٣- ایجاد سونامی، خشکسالی، آتش فشان، سیل ها، طوفان هایی نظیر طوفان کاترینا در نیواورلئان (New Orleans) طوفان گانو عمان .

٤- انتقال نیروی برق از محل تاسیسات هارپ به نقطه ی دیگر از زمین و همچنین انتقال  برق از زمین به ماهواره ها.

 ٥- ایجاد اختلال و کنترل فرکانس های نوری مغز در سطوحی به وسعت شهرها و کنترل انسانها از راه دور و ایجاد "غش" و تولید  "وهم" در مغز انسانها.

 ٦- ایجاد اختلال در جریان برق و قطع برق شهری و اختلال در کار کامپیوتر هواپیماهای مسافربری (مقاله ای از شرکت بوئینگ (Boeing) در این رابطه بخوانید)، جت های جنگنده، کشتی ها، زیر دریایی ها و غیره.

 ٧- ایجاد انفجار های عظیم زیر زمینی با قدرت بمب های اتمی و بدون تولید اشعه های رادیو اکتیو (Radioactive).

 ٨- اختلال درعملکرد طبیعی آیونوسفیر که چرخش زمین را در کنترل دارد. احتمال بسیار میرود که درصورت دستکاری های متناوب تاثیراتی در حرکت چرخشی زمین ایجاد گردد، بدین صورت که یا چرخش را سرعت بخشیده و یا کند نماید.

٩- ایجاد دیوارهای رادیویی ضد هواپیما و ضد موشک.

 می توان به راحتی گفت که همه اسلحه های جنگی معمول و متداول امروزه در مقابل با این تکنولوژی جدید کاملا متروکه به شمار میایند به گونه ای که "هارپ" میتواند با یک عملکرد کلیه کامپیوتر های یک هواپیما را از فواصل دور از کار انداخته و آنرا سقوط دهد.

با دقت متوجه میشوید هارپ استفاده های زیادی بعنوان تهدید و یا سرکار گذاشتن کشورها دارد. مثلا می خواهند به کشوری حمله کنند در این صورت برای جلوگیی از مزاحمت احتمالی کشور همسایه برای آنها زمین لرزه آورده و با سرکار گذاشتن آن کشور، برنامه های شوم خود را اجرا کنند.

در این مقاله ما فقط  به نکته ١،یعنی فقط در رابطه با ایجاد زلزله بتوسط  هارپ اشاره میکنیم.

در ابتدا نگاهی می کنیم به تعداد زمین لرزه هایی که در بیست سال اخیر در ایران رخ داده اند. این اطلاعات را از وب سایت "پژوهشگاه زلزله شناسی ایران"  به دست آوردم. این نمودار با توجه به تعداد زمین لرزه های بالای 3 ریشتر تهیه گردیده است.

نکته ی مورد توجه اینجاست که سیستم هارپ در سال ١٩٩٨ (١٣٧٧) تکمیل شد و این مصادف با سالیست که از آن به بعد به تعداد زمین لرزه ها در ایران اضافه شده است.

 

 

 

همان طوری که مشاهده می کنید، تعداد زمین لرزه هایی که در ایران در بیست سال اخیر آمده است رو به بالا بوده. محاسبات من اینگونه نشان میدهد که:

٧/٢٠٨  میانگین  بین دهه ی ١٣٦٧-١٣٧٧

   ٤/٦٣٩  میانگین بین دهه ی ١٣٧٧-١٣٨٧

افزایش در دهه اخیر برابر با :   ٤/٢٠٦ درصد

برای مقایسه نگاهی می کنیم به تعداد زمین لرزه های بیست سال اخیر در نیوزیلند که یکی از زلزله خیز ترین کشورهای دنیا می باشد. اطلاعات را از وب سایت "جی ان اس - نیوزیلند" به دست آوردم.

 

 

٣/١٥٥٩٣  میانگین  بین دهه ی ١٣٦٧-١٣٧٧

  ٢/١٥٢٠٦  میانگین بین دهه ی ١٣٧٧-١٣٨٧

کاهش در دهه اخیر برابر با ٤٦/٢ درصد

اگر به نمودار زلزله در آلاسکا، که مجموعه ی هارپ در آن واقع است دقت کنیم متوجه افزایش بسیار غیر طبیعی را در سال ١٣٨١ مشاهده می کنیم که تعداد زمین لرزه ها به یکباره چهار برابر سال های قبل می شود. این تغییر ناگهانی شاید به دلیل آزمایشات تحقیقاتی مسئولین هارپ در این ایالت باشد. اطلاعات زیر از از وب سایت "مرکز اطلاعاتی زمین لرزه آلاسکا" به دست آمده است.

 

 

 

٩/٤٧٧٣ میانگین  بین دهه ی ١٣٦٧-١٣٧٧

٤/١٨٦٥٨ میانگین بین دهه ی ١٣٧٧-١٣٨٧

افزایش در دهه اخیر برابر با : ٨/٢٩٠

 

  چرا درصد زلزله ها در عمق ١٤ کیلومتر در ایران اینگونه بالا رفته اند؟

 در حین جستجو ها به یک عدد ویژه ای برخورد کردم که به نظرم  غیر واقعی رسید. سئوالی برایم پیش آمد که چگونه اغلب زمین لرزه ها در چند سال اخیر در ایران در عمق ١٤ کیلومتر اتفاق افتاده اند؟ و وقتی نگاهی به دهه قبل انداختم متوجه شدم که عملا درصد زمین لرزه ها در این عمق یا صفر بودند و یا حد اکثر تا دو درصد.

 

 

یاد آور می شویم:  زمین لرزه های خطر ناک در لبه های "رگه گسل"  یا "Fault lines" تولید میگردند.

ارگ بم چه شد؟

 

  بم بعد از ٢٠٠٠سال ایستایی؟!

 

در اواخر آذر ماه ١٣٨٧ در اینترنت به دنبال مطالبی در مورد زلزله در ایران بودم، که به تالار گفتگو وب سایت پی سی ورلد رسیدم. در آنجا به مطلبی که شخصی با نام  "عادل کهن" (adelkohan)  در مورد وقوع زلزله های پی در پی بندر لنگه نوشته بود برخورد کردم  که در زیر مشاهده می کنید:

من ساکن بندرلنگه هستم، شهری کوچک در کنار خلیج فارس.
دو هفته قبل زلزله زیاد میومد که کمتر از 3 ریشتر بود. این زلزله ها تا دو هفته ادامه داشتند. در موقع زلزله بعضی از قسمت های دریا برای چند لحظه قرمز میشد و در این دو هفته ماهی ها میمردند و بعضی ها هم سوخته بودند. بعد چند روز بوی بد (مثل بوی فاضلاب) از طرف دریا به سمت شهر اومد.
در اخبار استان گفته بود که این به خاطر جلبک های سمی در دریا است (که من در این ٢٧ سالی که در بندرلنگه بودم جلبک سمی نشنیده بودم). بعد از این اعلام کرد که ماهی های بعضی مناطق استان را کسی مصرف نکند.
من یک تکه از فیلم حادثه عجیب که در دریا رخ داده می گذارم و نگاه کنید.
من خودم وقتی یک هفته زلزله پشت سر هم میکرد گفتم حتما کوه آتشفشان توی دریا است. حالا نظر دوستان چیه...

 برای تماشای این فیلم کوتاه به اینجااشاره کنید.

 

 

 

 

این کلیپ کمتر از یک دقیقه است و تماشای آن به شما توصیه می شود. هنگام تماشا به قرمزی روی سطح آب دقت کنید.

 

دلفین های چه شدند؟

 

 

در سال ١٣٨٦ , ١٥٢ دلفین در خلیج فارس به طور غیر منتظره در دو نوبت به فاصله یک ماه مرده و به ساحل دریا کشیده شدند. دسته ی اول شامل ٧٩ دلفین و دسته دوم هم ٧٣ دلفین بود.

دلیل های مختلفی برای مرگ این دلفین ها آورده شد ولی اگر از من می پرسید هیچ کدام قانع کننده نیستند. این دلفین ها کاملا مشخص است که سوخته اند! اینکه "خودکشی" کرده اند، یا اینکه به خاطر "فعالیت های صیادی" مرده اند جوابگوی سوختگی بدن های آنها را نمیدهد!

به گزارش خبرگزاری آفتاب "علت مرگ ٧٣ دلفین دیگر که یک ماه پس از حادثه نخست رخ داد را نیز این کارشناسان بین‌الملللی در گزارش خود،  ‘عوامل طبیعی’ اعلام کرده‌اند که در این گزارش هنوز عوامل طبیعی ناشناخته است و می‌تواند ‘شوک’ یا ‘استرس’ باشد که در نتیجه آن یکی از دلفین‌ها به سمت ساحل آمده و مابقی نیز به دنبال آن آمده‌اند یا یکی از آن‌ها برای شکار ماهی به سمت ساحل آمده و بقیه نیز آمده‌اند و در ساحل که شیب ملایمی دارد، گیر کرده‌اند." ٢/١٢/١٣٨٦

 

آیا پاسخ به سئوال مرگ دلفین ها در خیلج فارس "هارپ" نیست؟

 

 آیا این اثر سوختگی نیست؟

 

هارپ (HAARP) یک پروژه ایست که مسئولین اعلام کردند برای "بررسی و تحقیق" درباره لایه ی آیونوسفیر بر پا شده است. ولی در واقع این یک سلاح پیشرفته ی جنگی جدید است که کلیه ی اسلحه های صده ی قرن بیستم را فلج می کند.

هزینه های این پروژه مشترکا از طرف نیروی هوایی آمریکا، نیروی دریایی آمریکا، آژانس تحقیقاتی پروژه های دفاعی پیشرفته ی آمریکا و دانشگاه آلاسکا است. لازم به یادآوریست که سیستم "هارپ" در کشورهای گرین لاند، نروژ، روسیه و همچنین در روی بعضی از ماهواره ها به جهت فلج کردن سیستم رادیویی هواپیما ها و نهایتا سقوط آنها استفاده میگردد.

نتایج:

همانطور که گفته شد ارتعاشات رادیویی هارپ باعث سرخ شدن لایه آیونوسفیر شده و این لایه را  به نوسان در می آورد.

این نوسانات به نوبه خود موجب صدا با فرکانس های کوتاه از ١ تا ٢٠ هرتس می شوند که فرکانس

(Extremely Low Frequency/Ultra Low Frequency   ELF/ULF)  نام دارند. این فرکانس ها پس از نفوذ به زمین، زمین زلزله ایجاد می کنند.

 با توجه به ازدیاد درصد زلزله در سطح ایران در دهه اخیر نسبت به دهه پیشین که متجاوز به ٤/٢٠٦ % بوده است میتوان به وجود تاثیرات دیگری در ایجاد زلزله های مصنوعی پی برد، خصوصا آنکه این ازدیاد پس از آغاز فعالیت های هارپ واقع شده اند.

پیشنهادات برای پیش اخطار:

اینکه همه باید در مورد هارپ و ماهواره هایی که دارای چنین تکنولوژی هستند کاملا آگاه و مطلع باشند هیچ شکی نیست و قصد من در جمع آوری این اطلاعات صرفا به همین منظور نیز بوده است. بنابراین تقاضای ما از شما خواننده ی محترم با فروتنی چیزی جز این نیست که آنچه را که در این مقاله خوانده اید به دیگران انتقال دهید.

برای پیشگیری و دریافت پیش اخطار از این قبیل زلزله ها میتوان ایستگاهایی در حوزه های وسیع تاسیس و بکار گرفت و با اندازه گیری فرکانس صداهایی که از آسمان می آید به  بروز  این زلزله پی برد.

زمان دریافت پیش اخطارهای ELF بین ١٥ دقیقه تا ٣ ساعت قبل از وقوع زلزله متغیر است. زلزله ی چین 30 دقیقه پس از مشاهده ی سرخی آیونوسفیر به وقوع پیوست.

اندازه گیری فرکانسELF/ULF  در جاهایی که خالی از فرکانسهای مزاحم دیگر از قبیل برق فشار قوی، فرودگاه ها، ایستگاه های رادیویی و تلفنی میباشد، انجام پذیر است.

نمونه ای از یک دستگاه ELF/ULF  سنج دستی و یک دستکاه Magnetometer را در زیر مشاهده میکنید. برای اطلاعاب بیشتر بر روی آنها اشاره کنید.

 

           

 

                        ELF/ULF Receivers 0.01Hz-40Hz                        Bell-5180-Magnetometer               

                                     

 

ویدیوها و کتاب هایی از محققان خارجی به زبان انگلیسی:

در مورد "هارپ" کتابی بنام  Angels Don't Play This HAARP  بتوسط Dr. Nick Begich  نوشته و بر مبنای آن دو ویدیو،  یکی در سال ۱۹۹۵ بنام  Angels Don't Play This HAARP و ویدیوی دیگری در سال ۲۰۰۸ بنام  Angels Still Don't Play This HAARP تهیه شده است.

 در مورد جنگ ویتنام (Vietnam) و باران های سیل آسا و دستکاری آب و هوا به توسط آمریکا (اغلب باران های استوایی از طریق ماهواره و سمپاشی از هواپیما بر روی ابر ها ایجاد می شدند) آقای دکتر  باب فیتریکاس (Dr. Bob Fitrakis) کتابی بنام Weather Modification & Full Spectrum Dominance نوشته و فیلمی از کنفرانس خود در این زمینه  تهیه کرده که بخشی از آن را در کلیپ ویدیویی بنام THE MAD WHITE HOUSE WILL USE LASER WEAPONS میتوانید مشاهده کنید.    

 مقاله ای در مورد عملکرد هارپ در دانشگاه استانفورد (University of Stanford) به نام HAARP PROJECT تهیه شده است که فقط به جنبه تحقیقاتی هارپ نگاه می کند و به جنبه های غیر انسانی آن توجهی نشده است.

 سوالی به بقاء موجودیت و در آینده ای نه چندان دور؟ به اینجا HAARP WORLDWIDE اشاره کنید.

 برای پیوند های مطالعاتی امواج رادیویی زیر فرکانس 22KHz به اینجا اشاره کنید.

دومای روسیه به هارپ چگونه فکر میکند؟

اعتراض شرکت  بوئینگ (Boeing) به هارپ در این رابطه بخوانید.

 

تا صورت پیوند جهان بود، على بود


تا صورت پیوند جهان بود، على بود

تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود

آن قلعه گشایى که در از قلعه خیبر

برکند به یک حمله و بگشود، على بود

آن گرد سر افراز، که اندر ره اسلام

تا کار نشد راست، نیاسود، على بود

آن شیر دلاور، که براى طمع نفس

برخوان جهان پنجه نیالود، على بود

این کفر نباشد، سخن کفر نه این است

تا هست على باشد و، تا بود، على بود

شاهى که ولى بود و وصى بود، على بود

سلطان سخا و کرم و جود، على بود

هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس

هم صالح پیغمبر و داود ، على بود

هم موسى و هم عیسى و هم خضر و هو ایوب

هم یوسف و هم یونس و هم هود، على بود

مسجود ملایک که شد آدم، ز على شد

آدم چو یکى قبله و مسجود، على بود

آن عارف سجاد، که خاک درش از قدر

بر کنگره عرش بیفزود ، على بود

هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن

هم عابد و هم معبد و معبود، على بود

«ان لحملک لحمى» بشنو تا که بدانى

آن یار که او نفس نبى بود، على بود

موسى و عصا و ید بیضا و نبوت

در مصر به فرعون که بنمود، على بود

چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم

از روى یقین در همه موجود، على بود

خاتم که در انگشت سلیمان نبى بود

آن نور خدایى که بر او بود، على بود

آن شاه سرفراز، که اندر شب معراج

با احمد مختار یکى بود، على بود

آن کاشف قرآن‏که‏خدا در همه قرآن

کردش صفت عصمت و بستود، على بود

مولانا جلال الدین مولوى

منبع : http://www.tebyan.net/Religion_Thoughts/Articles/TheInfallibles/HazartAli/2007/1/7/31355.html

۱۰

سلام

روی یکی از این لینکها کلیک کن

تو نمی تونی فارسی بنویسی برای رفع این مشکل لیستی که می آد فارسی هست ببین چی می خوای بخون. بعد برای رفع مشکل در یک سرچ جدید می تونی یه سایت فارسی مثل بازتاب رو باز کنی و حرفهایی که لازم داری رو حرف به از بین متن اون سایت در بیاری

خوش باش برام آف بزار

پیله ور

یکی بود؛ یکی نبود. پیله وری بود که یک زن داشت و یک پسر شیرخوار به نام بهرام. هنوز پسر را از شیر نگرفته بودند که پیله ور از دنیا رفت.
زن پیله ور دیگر شوهر نکرد و هم و غمش را صرف بزرگ کردن پسرش کرد.
کم کم هر چه در خانه داشت فروخت خرج کرد و تا بهرام را به هیجده سالگی رساند دیگر چیزی براش باقی نماند, مگر سیصد درم پول نقره که برای روز مبادا گذاشته بود.
یک روز اول صبح, بهرام را از خواب بیدار کرد و گفت «فرزند دلبندم! شانزده هفده سال است پدرت چشم از دنیا بسته و مادرت پای تو بیوه نشسته. شکر خدا هر جور که بود دندان گذاشتم رو جگر. با خوب و بد دنیا ساختم و اسم شوهر نیاوردم تا تو را به این سن و سال رساندم. حالا دیگر باید زندگی را رو به راه کنی و کسب و کار پدرت را پیش بگیری. بروی بازار, از یک دست چیزی بخری و از دست دیگر چیزی بفروشی و پول و پله ای پیدا کنی که بتوانیم چرخ زندگیمان را بگردانیم.»
بعد رفت از بالای رفت کیسه ای را آورد. گرد و خاکش را تکاند. درش را واکرد و صد درم از توی آن درآورد داد به بهرام. گفت «این را بگیر و به امید خدا کارت را شروع کن.«
بهرام پول را گرفت؛ از خانه رفت بیرون و به طرف بازار راه افتاد.
داشت از چار سوق بازار می گذشت که دید چند جوان گربه ای را کرده اند تو کیسه و گربه یک بند ونگ می زند. بهرام رفت جلو پرسید «چرا بی خودی جانور بیچاره را آزار می دهید؟»
جوان ها جواب دادند «نمی خواهد دلت به حالش بسوزد! الان می بریم می اندازیمش تو رودخانه و راحتش می کنیم.»
بهرام گفت «این کار چه فایده ای دارد؟ در کیسه را وا کنید و بگذارید حیوان زبان بسته هر جا که می خواهد برود.»
گفتند «اگر خیلی دلت می سوزد, صد درم بده به ما, گربه مال تو.»
بهرام صد درمش را داد و گربه را از کیسه درآورد و آزاد کرد.
گربه به بهرام نگاه محبت آمیزی کرد؛ خودش را به پای او مالید؛ پاش را بوسید و گفت «خوبی هیچ وقت فراموش نمی شود.»
و راهش را گرفت رفت و از آن به بعد گاهی به بهرام سر می زد.
تنگ غروب, بهرام دست از پا درازتر به خانه برگشت. مادرش پرسید «بگو ببینم چه کردی؟ چه خریدی؟ چه فروختی؟»
بهرام هر چه را که آن روز در بازار دیده بود بی کم و زیاد تعریف کرد. مادرش هم با حوصله به حرفهاش گوش داد و آن شب چیزی به او نگفت.
فردا صبح, مادر گفت «پسرجان! دیروز پولت را دادی و جان جانوری را خریدی؛ اما بهتر است بیشتر به فکر گذران زندگی خودمان باشی. امروز صد درم دیگر می دهم به تو که بروی بازار دنبال داد و ستد و رزق و روزیمان را در بیاری.»
بهرام پول را گرفت و باز راه افتاد طرف بازار.
نرسیده به میدان شهر دید چند جوان به گردن سگی قلاده انداخته اند و به ضرب چوب و چماق او را می برند جلو. بهرام دلش به حال سگ سوخت. گفت «این سگ را کجا می برید؟»
گفتند «می خواهیم ببریم از بالای باروی شهر پرتش کنیم پایین.»
بهرام گفت «این کار چه فایده دارد؟ قلاده از گردنش بردارید و بگذارید این حیوان باوفا برای خودش آزاد بگردد.»
گفتند «اگر خیلی دلت به حالش می سوزد صد درم بده آزادش کن.»
بهرام صد درهم داد و سگ را آزاد کرد.
سگ دو سه مرتبه دور بهرام گشت؛ دم جنباند و گفت «ای آدمی زاد شیر پاک خورده! خوبی کردی, خوبی خواهی دید.»
و از آن به بعد گاهی به بهرام سر می زد.
بهرام غروب آن روز هم, مثل دیروز, شرمنده و دست خالی برگشت خانه. مادرش وقتی شنید بهرام دوباره ولش را از دست داده غصه دار شد و با او تندتر از روز پیش صحبت کرد.
روز سوم, مادر بهرام صد درم داد به او و گفت «امروز دیگر روز کسب و کار است. اگر این صد درم را هم از دست بدهی دیگر آه نداریم که با ناله سودا کنیم.»
بهرام پول را گرفت و رفت بازار؛ اما هر چه این طرف و آن طرف گشت چیزی برای خرید و فروش پیدا نکرد. نزدیک غروب رفت کنار دیواری نشست تا کمی خستگی در کند که دید سه چهار نفر دارند هیزم جمع می کنند و می خواهند جعبه ای را آتش بزنند. پرسید «توی این جعبه چی هست که می خواهید آن را آتش بزنید؟»
جواب دادند «یک جانور قشنگ و خوش خط و خال.»
گفت «این کار را نکنید. آزادش کنید برود دنبال کار خودش.»
گفتند «اگر خیلی دلت به حالش می سوزد صد درم بده, این جعبه مال تو. آن وقت هر کاری می خواهی با آن بکن.»
بهرام نتوانست طاقت بیاورد و پول هاش را داد جعبه را گرفت. خواست درش را واکند, گفتند «اینجا نه! ببر بیرون شهر درش را واکن.»
بهرام جعله را برد بیرون شهر و تا درش را باز کرد, دید ماری از توی آن خزید بیرون. ترسید و خواست فرار کند که مار گفت «چرا می خواهی فرار کنی؟ ما هیچ وقت به کسی که به ما آزار نرسانده, آزار نمی رسانیم. به غیر از این, تو جانم را نجات داده ای و من مدیون تو هستم.»
بهرام سر به گریبان روی تخته سنگی نشست و به فکر فرو رفت. مار پرسید «چرا یک دفعه غصه دار شدی و زانوی غم بغل گرفتی؟»
بهرام سرگذشتش را برای مار تعریف کرد و آخر سر گفت «حالا مانده ام که با چه رویی بروم خانه.»
مار گفت «غصه نخور! همان طور که تو به من کمک کردی, من هم به تو کمک می کنم.»
بهرام گفت «از دست تو چه کمکی ساخته است؟»
مار گفت «پدر من رییس مارهاست و به او می گویند کیامار و جز من فرزندی ندارد. تو را می برم پیش او و شرح می دهم که تو چه جور جانم را نجات دادی و نگذاشتی بچة یکی یک دانه اش در آتش بسوزد و خاک و خاکستر شود. آن وقت پدرم از تو می پرسد به جای این همه مهربانی چه چیزی می خواهی به تو بدهم. تو هم بگو انگشتر سلیمان را می خواهم. اگر خواست چیز دیگری به تو بدهد قبول نکن. رو حرفت بایست و بگو همان چیزی را می خواهم که گفتم.»
بهرام قبول کرد. مار او را برد پیش پدرش و هر چه را که به سرش آمده بود از سیر تا پیاز تعریف کرد.
کیامار که بی اندازه از آزادی پسرش خوشحال شده بود, به بهرام گفت «به جای این همه مهربانی هر چه می خواهی بگو تا به تو بدهم.»
بهرام گفت «من چیزی نمی خواهم؛ اما اگر می خواهی چیزی به من بدهی انگشتر سلیمان را بده.»
کیامار گفت «انگشتر سلیمان پشت به پشت از سلیمان رسیده به من و همه سفارش کرده اند آن را دست هر کس و ناکس ندهم.»
بهرام گفت «اگر این طور است, من هیچ چیز از شما نمی خواهم. جان فرزندت را هم برای این نجات ندادم که چیزی به دست بیارم.»
کیامار گفت «پسر! پشت پا نزن به بخت خودت. تو جان تنها فرزندم را از مرگ نجات دادی و نگذاشتی اجاقم خاموش شود. از من چیزی بخواه و بگذار دل ما خوش باشد.»
بهرام باز هم حرفش را تکرار کرد.
کیامار گفت «می دانی اگر انگشتر سلیمان به چنگ اهریمن بیفتد دنیا را زیر و زبر می کند. نه! آن را از من نخواه. این انگشتر باید پیش کسی باشد که هم پاکدل باشد و هم دلیر.»
بهرام گفت «از کجا می دانی که من پاکدل و دلیر نیستم؟»
کیامار که دیگر جوابی نداشت, بهرام را خوب ورانداز کرد و انگشتر سلیمان را داد به او. گفت «مبادا به کسی بگویی چنین چیزی پیش تو است. همیشه آن را نزد خودت نگه دار و نگذار کسی از وجودش بو ببرد.»
بهرام گفت «به روی چشم!»
و از پیش کیامار رفت بیرون.
مار گفت «ای جوان! از کیامار پرسیدی که این انگشتر به چه درد می خورد؟»
بهرام گفت «نه!»
مار گفت «پس بدان وقتی این انگشتر را به انگشت میانیت بکنی و روی آن دست بکشی, از نگین آن غلام سیاهی بیرون می آید و هر چه آرزو داری, از شیر مرغ گرفته تا جان آدمی زاد برایت آماده می کند.»
بهرام خوشحال شد. زود انگشتر را به انگشتش کرد و چون گرسنه بود آرزوی شیرین لو رد و رو نگین آن دست کشید.
به یک چشم بر هم زدن غلا سیاهی ظاهر شد و یک بشقاب شیرین پلو گذاشت جلوش.
بهرام سیر دلش غذا خورد و پا شد راه افتاد طرف خانه اش.
همین که رسید خانه, مادرش با دلواپسی پرسید «چرا دیر آمدی؟ تا حالا کجا بودی؟ چه می کردی؟»
بهرام نشست, همه چیز را مو به مو برای مادرش شرح داد و آخر سر گفت «از امروز دیگر نانمان تو روغن است و روغنمان تو شیره.»
مادرش خوشحال شد. گفت «حالا خیال داری چه کار بکنی؟»
بهرام گفت «می خواهم اول این کلبه را خراب کنم و جاش یک کاخ بلند بسازم.»
مادرش گفت «نه! بگذار این کلبه که من با پدرت در آن زندگی کرده ام و خاطره های خوبی از آن دارم سرپا بماند. تو کمی آن ورتر برای خودت هر جور کاخی که می خواهی درست کن. من اینجا زندگی می کنم و تو هم آنجا.»
بهرام حرف مادرش را پذیرفت و آرزوهای خودش را برآورده کرد.
از آن به بعد, بهرام خوب می خورد, خوب می پوشید و خوب می خوابید. تنها چیزی که کم داشت یک همسر خوب بود.
روزی از روزها بهرام داشت از جلو قصر پادشاه می گذشت که چشمش افتاد به دختر پادشاه. با خودش گفت «دختری را که شایستة من است پیدا کردم.»
و از همان جا برگشت خانه و مادرش را فرستاد خواستگاری دختر پادشاه.
مادر بهرام بعد از اینکه از دربان قصر اجازة ورود گرفت؛ از جلو نگهبان ها گذشت, رفت تو قصر و به خواجه باشی گفت «می خواهم پادشاه را بببینم.»
خواجه باشی رفت به پادشاه خبر داد. پادشاه مادر بهرام را خواست و از او پرسید «حرفت چیست؟»
مادر بهرام گفت «آمده ام دخترت را برای پسرم خواستگاری کنم.»
پادشاه عصبانی شد و از وزیر دست راستش پرسید «با این پتیاره که جرئت کرده بیاید خواستگاری دختر ما چه کنم؟»
وزیر در گوش پادشاه گفت «قربانت گردم! سنگ بزرگی بنداز جلو پاش که نتواند بلند کند. کابین دختر را سنگین بگیر, خودش از این خواستگاری پشیمان می شود و راهش را می گیرد و می رود.»
پادشاه رو کرد به مادر بهرام و پرسید «پسرت چه کاره است؟»
مادر بهرام جواب داد «هنوز کار و باری ندارد؛ اما جوان پاکدلی است. چهار ستون بدنش سالم است و در زندگی کم و کسری ندارد.»
پادشاه گفت «مگر من به هر کسی دختر می دهم. کسی که می خواهد دختر من را بگیرد باید ملک و املاک زیادی داشته باشد؛ هفت بار شتر طلا و نقره شیر بهای دخترم بکند؛ هفت تکه الماس درشت به تاجی بزند که به سر او می گذارد؛ هفت خم خسروی طلای ناب کابینش بکند و شب عروسی هفت فرش زربافت مروارید دوز زیر پایش بیندازد.»
مادر بهرام گفت «ای پادشاه! این ها که چیزی نیست از هفت برو به هفتاد.»
پادشاه خندید و گفت «برو بیار و دختر را ببر.»
مادر بهرام برگشت خانه و شرط و شروط پادشاه را به پسرش گفت. بهرام آنچه را که پادشاه خواسته بود به کمک انگشتر آماده کرد و آن ها را به قصر پادشاه برد و دختر را به خانه اش آورد. هفت شبانه روز جشن گرفتند, شهر را آذین بستند و شد داماد پادشاه.
این را تا اینجا داشته باشید و حالا بشنوید از پسر پادشاه توران!
پسر پادشاه توران دلدادة همین دختری بود که بهرام او را به زنی گرفته بود. وقتی خبر رسید به او دنیا جلو چشمش تیره و تار شد. با خود گفت «چطور شده این دختر را نداده به من که پسر پادشاهم و دو سه مرتبه کس و کارم را فرستاده ام خواستگاری و او را داده اند به پسر یک پیله ور؟»
و شروع کرد به پرس و جو و فهمید پسر پیله ور هر چه را که پادشاه از او خواسته, از طلا گرفته تا مروارید و الماس و نقره, فراهم کرده و فرستاده به قصر پادشاه.
پسر پادشاه توران با اطرافیانش مشورت کرد که چه کند و چه نکند و آخر سر به این نتیجه رسید که باید بفهمد پسر پیله ور این همه ثروت را از کجا آورده و هر جور که شده دختر را از چنگ او درآورد.
این بود که به پیرزنی افسونگر گفت «برو از ته و توی این قضیه سر در بیار و اگر می توانی دوز و کلکی سوار کن و دختر را برای من بیار تا از مال و منال دنیا بی نیازت کنم.»
پیرزن بار سفر بست و به سمت شهری که بهرام در آنجا زندگی می کرد, راه افتاد و بعد از سه ماه به آن شهر رسید.
پیرزن همان روز اول نشانی قصر بهرام را به دست آورد و فردای آن روز رفت و در زد. کنیزها در را باز کردند و از او پرسیدند «با کی کار داری؟»
پیرزن گفت «با خانم این قصر.»
کنیزها پیرزن را بردند پیش دختر.
پیرزن گفت «غریب و آواره ام. من را به خانه ات راه بده, همین که خستگی درکردم زحمت کم می کنم و راهم را می گیرم و می روم.»
دختر پادشاه گفت «خوش آمدی! هر قدر که می خواهی بمان.»
پیرزن در قصر دختر پادشاه جا خوش کرد. روز و شب در میان کنیزها می پلکید و در میان حرف هاش آن قدر از خلق و خوی مهربان و بر و روی بی همتای دختر پادشاه دم زد که یواش یواش خودش را در دل دختر جا کرد و رازدار او شد.
پیرزن یک روز که فرصت را مناسب دید به دختر پادشاه گفت «عزیز دلم! من چیزهای عجیب و غریب زیادی در این دنیا دیده ام؛ اما هیچ وقت ندیده ام که دم و دستگاه پسر یک پیله ور از دم و دستگاه پادشاه آن کشور بالاتر باشد.»
دختر گفت «من هم تا حالا چنین چیزی را ندیده بودم.»
پیرزن پرسید «نمی دانی شوهرت این همه ثروت را از کجا پیدا کرده؟»
دختر جواب داد «نه. تا حالا به من نگفته.»
پیرزن گفت «حتماً از او بپرس, یک روز به دردت می خورد.»
شب که شد وقتی دختر پادشاه به خوابگاه رفت, از بهرام پرسید «تو که پسر یک پیله وری این همه ثروت را از کجا آورده ای؟»
بهرام که انتظار چنین سؤالی را نداشت گفت «برای تو چه فرقی می کند؟»
دختر گفت «من شریک زندگی تو هستم. می خواهم همه چیز را بدانم.»
بهرام گفت «این حرف ها به تو نیامده.»
دختر از رفتار بهرام دلتنگ شد و از آن شب به بعد بنای ناسازگاری را گذاشت.
بهرام که می دید روز به روز مهر زنش به او کمتر می شود, داستان انگشتر را براش گفت و سفارش کرد «مبادا کسی از این قضیه بو ببرد یا جاش را یاد بگیرد که زندگیمان بر باد می رود.»
دختر هر چه را که از بهرام شنیده بود بی کم و زیاد به گوش پیرزن رساند. پیرزن یک روز که همه سرگرم بودند, خودش را رساند به خوابگاه بهرام و دختر پادشاه؛ انگشتر را از بالای رف برداشت و بی سر و صدا زد به چاک و با زحمت زیاد خودش را رساند به پسر پادشاه توران. انگشتر را داد به دست او و همه چیز را برای او تعریف کرد.
پسر پادشاه توران انگشتر را به انگشت میانیش کرد, رو نگین آن دست کشید و از غلام سیاهی که از نگین انگشتر پرید بیرون و رو به رویش ایستاد, خواست که کاخ بهرام و دختر پادشاه را یکجا برایش بیاورد؛ و غلام سیاه در یک چشم به هم زدن کاخ دختر را حاضر کرد.
همین که چشم پسر پادشاه توران افتاد به دختر دل بی تابش بی تابتر شد و تصمیم گرفت همان روز جشن عروسی برپا کند؛ اما دختر روی خوش نشان نداد و پس از گفت و گوی بسیار چهل روز مهلت گرفت.
حالا بشنوید از بهرام!
روزی که انگشتر سلیمان افتاد به دست پادشاه توران, بهرام خانه نبود و وقتی برگشت دید نه از کاخ خبری هست و نه از دختر پادشاه. آه از نهادش برآمد و فهمید انگشتر را دزدیده اند و این کار کار کسی نیست جز پسر پادشاه توران.
بهرام سر درگریبان و افسرده رفت کنار شهر, نزدیک خرابه ای نشست. سر به زانوی غم گذاشت و به فکر فرو رفت که چه کند.
در این موقع مار و سگ و گربه آمدند به سراغش و علت غم و غصه اش را فهمیدند.
مار به سگ و گربه گفت «این جوان ما را از مرگ نجات داد و در خوبی کردن به ما سنگ تمام گذاشت. من خوبی او را تلافی کردم؛ حالا نوبت شماست که بروید انگشتر سلیمان را از توران برگردانید و تحویل او بدهید.»
سگ و گربه گفتند «به روی چشم!»
بهرام گفت «شما زودتر بروید؛ من هم از دنبالتان می آیم.»
سگ و گربه با عجله راه افتادند. از دشت و کوه و بیابان گذشتند و رسیدند به شهر توران و رفتند به کاخ پسر پادشاه.
سگ در حیاط کاخ ماند و گربه رفت بی سر و صدا همه جا را گشت و دختر پادشاه را پیدا کرد. موقعی که دور و بر دختر خلوت شد, گربه با او حرف زد.
دختر گفت «پسر پادشاه توران همیشه انگشتر را در جیب بغلش نگه می دارد و وقتی می خواهد بخوابد آن را می گذارد در دهانش که کسی نتواند آن را از چنگش درآورد. اما اگر نتوانی آن را به دست آوری چهل روز مهلتی که از او گرفته ام تمام می شود و با من عروسی می کند.»
گربه برگشت پیش سگ و حرف های دختر پادشاه را بازگو کرد.
سگ گفت «همین امشب باید دست به کار شویم و انگشتر را از چنگش بکشیم بیرون.»
آن وقت نشستند به گفت و گو که چه کنند, چه نکنند و قار و مدارشان را گذاشتند.
نصفه های شب, گربه و سگ رفتند توی کاخ. سگ در گوشه ای پنهان شد. گربه هم رفت تو آشپزخانه کمین نشست و موشی را به دام انداخت.
موش همین که خودش را در چنگال گربه دید, زیک زیک کنان شروع کرد به التماس و از گربه خواست که او را نخورد.
گربه گفت «اگر می خواهی زنده بمانی باید کاری را که می گویم انجام دهی.»
موش گفت «شما فقط امر بفرما چه کار کنم, بقیه اش با من.»
گربه موش را رها کرد و گفت «برو دمت را بزن تو فلفل.»
موش دمش را زد تو فلفل و گفت «دیگر چه فرمایشی دارید؟»
گربه گفت «حالا با هم می رویم به خوابگاه. وقتی به آنجا رسیدیم تو باید تند بروی جلو و دمت را فرو کنی تو دماغ پسر پادشاه. بعدش هم آزادی بروی دنبال زندگی خودت.»
موش گفت «طوری این کار را برایت انجام دهم که آب از آب تکان نخورد.»
بعد, گربه و موش راه افتادند طرف خوابگاه و سگ, که خودش را به راهرو رسانده بود, به دنبالشان راه افتاد و هر سه بی سر و صدا رفتند به اتاق خواب پسر پادشاه توران. موش یواش یواش از تختخواب رفت بالا و یک دفعه دمش را کرد تو دماغ پسر پادشاه.
پسر پادشاه چنان عطسه ای کرد که انگشتر از دهانش پرید به هوا. سگ انگشتر را بین زمین و هوا قاپ زد و با چند خیز بلند خودش را به باغ رساند و با گربه که تند به دنبالش می دوید از قصر زد بیرون و تا از دروازة شهر نرفت بیرون به پشت سرش نگاه نکرد.
گربه و سگ کمی که رفتند جلوتر, رسیدند به بهرام که داشت با عجله به سمت شهر توران می آمد.
خوشحال شدند و انگشتر را دادند به دست او.
بهرام انگشتر را کرد به انگشت میانیش؛ به نگین آن دست کشید و از غلام سیاه که در یک چشم به هم زدن پیش رویش ظاهر شد خواست خودش, زنش, کاخش و همة دوستانش در جای اولشان پیدا شوند.
پسر پادشاه توران یک بند عطسه می کرد و هنوز آب لب و لوچه اش را خوب جمع نکرده بود که دید نه از انگشتر خبری هست و نه از دختر.
بگذریم! بهرام به کمک انگشتر سلیمان هر چه را که لازم داشت تهیه کرد و برای اینکه انگشتر به دست ناکسان نیفتد آن را به ژرف دریا انداخت و با دوستانش به خوبی و خوشی زندگی کرد