اصولا واژه خودکشی به معنی خود کشتنه. یعنی در این عمل فرد اونقدر خودشو میکشه که میمیره و این خود کشتن به علت وارد آمدن مصایب و رنجهای فراوان یا بالعکس صورت میگیره به نظر من خودکشی کار چندان جذابی نیست ولی بسیار هیجان انگیزه و به یه بار امتحانش میارزه. من خودم چند بار امتحانش کردم و با اینکه چند بارش هم مردم ولی همچین بگی نگی بدم نیومد اول از همه اون کسایی که می خوان خودکشی کنن رو دستهبندی میکنیم کسی که در عشقش شکست خورده شما جزو کدامیک از دستههای بالا هستید؟ حالا فرض میکنیم: طرف تنها میاد توی یه اتاق و در رو قفل میکنه و عزمشو برای خودکش جزم میکنه. به دور برش نگاه میکنه و این وسایل رو میبینه طناب خب... برای شروع بد نیست ولی نظرتون رو به یه موضوع مهم ولی پیش پا افتاده، جلب میکنم: «تصویر و قیافه و دیسیپلین شما بعد از مردن خیلی مهمه فرض کنید درب اتاق شما رو میشکنن و شما رو در حالتی پیدا میکنن که از یه طناب از سقف آویزونید و دارید مثل پاندول ساعت تاب میخورید و زبونتون مثل زبون بلانسبت سگ آقای پتیول از دهنتون آویزونه و صورتتون سیاه و ورم کرده و احتمالا در اثر فعل و انفعالات شیمیایی شلوارتون هم خیسه با این حساب، دور حلق آویز کردن... خودسوزی... و خفهگی با گاز رو خط بگیرید یه بنده خدایی از دوستان، خیلی جالب خودکشی کرده که در نوع خودش یه ابتکاره ایشان، دوتا انگشت شصتش رو فرو کرد توی سوراخای دماغش و با انگشتای دیگرش هم دهنشو محکم گرفت و اونقدر خودشو خفه کرد تا مرد یا اونایی که روی سرشون نایلون میکشن و دور گردنشون روی نایلون رو با طناب میبندن و یا اونایی که خودشون رو جلوی ماشین میندازن و له میشن... اینا همشون دیوونهان خودکشی ایدهآل خودکشی است که بدون درد، بدون عوارض جانبی، بدون تاثیرات بد و منفی روی صورت و اندام، بدون صدا، بدون کثافتکاری و باشه ژاپونیها یه جور خودکشی جالب رو ابداع کردن به این صورت که یه سوزن جوالدوز رو برداشته و از روی سینه فرو میکنن توی قلبشون. البته این کار یه کم درد داره. یه جورایی حس می کنید که توی سینه تون آب جوش داره قل میزنه. ولی حداقل، عوارض ظاهری نداره. ولی بدیش اینه که حتما میمیرید اول خوب فکراتونو بکنین بعد خودتونو بکشید یه موضوع مهم توی خودکشی، پشیمونی دیرهنگامه. هشتاد و نه درصد کسایی که خودشون رو میکشن، وسط یا آخر کار پشیمون میشن و این در حالیه که هیچ راهی برای برگشت نیست. یه یارویی برای خودکشی یه تیکه پارچه رو گلوله میکنه و فرو میکنه توی حلقش و با ته گوشکوب میده بره پایین ولی همون لحظه پشیمون میشه و این درحالیه که داره خفه میشه... یارو میدوه بیرون و از شدت عجله از روی پلههای آپارتمان پرت میشه پایین و میمیره... و جالب اینکه مرگش به علت ضربه مغزی اعلام شد نه خفگی نکته مهم دیگه اینه که مدت خود کشی نباید زیاد طولانی باشه مثلا فرض کنید در نوع رگ زدن خیلی طول میکشه تا خون تموم بشه و تازه آلودگی خون روی زمین و لباساتون رو هم در نظر بگیرید یا استفاده از گاز شهری امکان داره باعث بشه نه تنها خودتون بمیرید بلکه خونه و بقیه رو هم بفرستید روی هوا پس عاقلانه تر رفتار کنید تا حالا به چند نتیجه مهم رسیدیم که سعی کنید در خودکشی حتما این نکات را مدنظر قرار دهید زمان خودکشی رو درست انتخاب کنید. (بهترین موقع بعد از ظهر ساعت شش حالا جدید ترین و راحت ترین روشهای خودکشی «استفاده از جوراب»
« سوء استفاده از موش» توی جهنم میبینمتون |
|
یک مثل چینی
برای اینکه انسان کمال یابد صد سال کافی نیست ولی برای بد نامی یک روز کافی است.
پاسخ برنارد شاو!!
روزی سر سفره با نردی مصادف شد آن مرد از او پرسید:
آقای شاو واقعا هر کسی شما را ببیند تصور میکند که در انگلستان قحطی است و اصلا گوشت یافت نمی شود.
شاو تبسمی نموده اظهار داشت:و هر کس شما را ببیند که اینطور گوشتها را می بلعی گمان می کند که مسبب این قحطی بزرگ شما هستبد!
خر و صاحب خر
شخصی خری گم کرده بود گرد شهر می گشت و شکر میگفت.
گفتند چرا شکر میکنی؟گفت از بهر انکه من بر خر ننشسته بودم وگرنه من نیزامروز چهار روز بود که گم شده بودم.
گریه همسر سقراط!
سقراط را همی بردند تا به قتل رسانند.همسرش به گریه افتاد.
سقراط پرسیدش:ز چه روی همی گریی؟
گفت:از انکه تو را به مظلومی به قتل رسانند.
گفت:مگر دوست داشتی من به ظالمی کشته شوم؟
قضاوت انسان!
برنارد شاو گوید:
وقتی شخصی پلنگی را می خواهد به قتل برساند آن را ورزش می نامند؛ولی هنگامی که پلنگ می خواهد آدمی را بکشد؛صحبت سبعیت و درنده خویی پیش می آید!
بد نیست بدانید که:
در دوره ی سه هزار ساله تاریخ ایران۲۱۷۵سال سلطنت ایران در دست بیگانگان و فقط۸۲۵سال در دست سلاطین ایرانی نژاد واقعی بوده است.
عبید زاکانی گوید:
ابلهی سوزنی در خانه گم کرده بودودر کوچه می طلبید.گفتند:چه می جویی؟گفت:سوزنی را که در خانه گم کرده ام گفتند:ای ابله چیزی که در خانه گم کرده ای در کوچه جویی؟گفت:چه کنم که خانه تاریک است و چراغ ندارم.
تحول زنانه
برنارد شاو نویسنده انگلیسی درباره زنهای وطنش می گوید:زنهای ما تحول جالبی پیدا کرده اند.در گذشته چیزی نمی دانستند.حرف هم نمی زدند.امروزه باز چیزی نمی دانند اما زیاد حرف می زنند!!
ولخرجی حافظ
چون امیر تیمور ولایت فارس را مسخر کرد و به شیراز امد و شاه منصور زین العابدین گنابادی که نزد انیر تیمور قربی داشت وحافظ را به ملازمت تیمور اورد؛امیر دید که اثار فقرو ریاظت از او ظاهر است؛گفت:ای حافظ من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند و بخارا را معمور کنم و تو ان را به یک خال هندو می بخشی و میگویی:
اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ گفت:از این بخشندگیهاست که بدین فقرو وفاقه افتاده ام.امیر تیمور بخندیدوبرای حافظ وظیفه ی لایق تعین نمود.
پیر مردی خواست پسرش را تنبیه کند.پدر از پیش پدر گریخت و وارد مسجدی شد؛پیر مرد نزدیک در مسجد امده و سر در درون ان کرده به پسر اواز داد که فلان فلان شده بیا بیرون و بعد از هفتاد سال پای مرا به این جاها باز مکن.
حکیمی گوید :کسی که پشت الاغ باد به غبغب بیندازد- چون اسب سوار شود پاک دیوانه خواهد شد.
وصف پول
یک نفر از دانشمندان فرنگی در باب پول فرموده که پول نوکر خوب و ارباب بدی است.یعنی تا وقتی مفید است که در خدمت انسان باشد؛ولی وای به وقتی که انسان مطیع و منقاد ان گردد.
کدام دزدند؟!
دزدی به خانه ای رفت؛چیزهایی یافت؛در گوشه ای گذاشت و به اتاق های دیگر رفت؛در این بین صاحب خانه انها را برداشته و مخفی کرد.دزد امد و چیزی نیافت؛رو به صاحب خانه نمود و گفت:فلان فلان شده خودت انصاف بده دزد منم یا تو؟!
حکیمی را پرسیدند:کدام حرف خفی را نباید گفت؟
پاسخ داد:این که مرد از نکوکاری خود گوید.
گریه همسر سقراط
سقراط را همی بردند تا به قتل رسانند.همسرش به گریه افتاد.
سقراط پرسیدش:ز چه روی همی گریی؟
گفت:از انکه تو را به مظلومی به قتل رسانند.
گفت:مگر دوست داشتی من به ظالمی کشته شوم؟
عبید زاکانی میگوید:
قزوینی پیش طبیب رفت و گفت:موی ریشم درد می کند.
طبیب پرسید که چه خورده ای؟گفت:نان و یخ گفت برو بمیر که نه دردت بدرد ادم می ماند و نه خوراکت.
هیچکدام:
از ظریفی پرسیدندزن سیاه چشم بهتر است یا ابی چشم؟
جواب داد:برای کسی که اولی را دارد؛دومی؛وبرای کسی که دومی را دارد؛اولی و برای کسی که هیچکدام را ندارد؛هردو؛و برای کسی که هر دو را دارد؛هیچکدام.
دارایی انسان چیست؟
وقتی اسکندر کبیر به تخت سلطنت مقدونیه نشست هر چه املاک و اراضی از پدرش به ارث برده بود بین دوستان تقسیم کرد.پیرومکاس از او پرسیدپس برای خودت چه نگاه خواهی داشت؟در جواب گفت:امید که بزرگترین دارایی و تملک انسان است.
ازدواج بت ها
اعراب قبل از اسلام بت پرست بودند -بعضی از بت ها که موردپرستش اعراب قرار می گرفتند مذکر بودند و بعضی مونث و بت ها ازدواج هم می کردندودارای فرزند نیز می شدند و این قسمت از عقاید اعراب شبیه بود به عقیده ی یونانیان قدیم راجع به ازدواج خدایان و به وجود امدن فرزندانی ازانها.
![]() |
![]() |
ازدواج
با مصلحت دیگران ازدواج کردن ، در جهنم زیستن است. شوپنهاور
با زنی ازدواج کنید که اگر مردی بود ؛ بهترین دوست شما می شد. برودن
زناشویی ؛ در حقیقت پیوندی است که از درختی به درخت دیگر می زند ، اگر خوب گرفت هر دو بارور می شوند و اگر بد شد هر دو خشک می شوند . سعید نفیسی
پیش از ازدواج ، چشمها را خوب باز کنید و بعد از آن ، کمی آنها را روی هم بگذارید. فرانکلین
تنها علاج عشق ؛ ازدواج است . بوخوالد
اگر می خواهید خانواده شاد و نیکبختی داشته باشید ؛ نسبت به زن خود سراپا عنایت و توجه شوید و ادب نگاهدارید . دیل کارنگی
زن و شوهر یکسال پس از ازدواج به فکر زیبایی صورت یکدیگر نمی افتند ، بلکه هر دو متوجه اخلاق و رفتار هم می شوند . اسمایلز
خانه بدون زن عفیف گورستان مرد است . بالزاک
به موقع از جا برخاستن و در دوره جوانی تاهل اختیار کردن کاری است که هرگز کسی از انجام آن پشیمان نخواهد شد . بوستر
زمانی که همسرم با من است ، حاضر نیستم فقر و تنگدستی خود را با تمول کراسوس معاوضه کنم و او را از دست بدهم . بولتر
کسانی که ازدواج کرده اند ، خود را ناراضی نشان می دهند و می گویند زن بد است ، زیرا می خواهند فقط خودشان از این موهبت تمتع گیرند . فرانکلین
ازدواج زود اشتباه است و ازدواج دیر اشتباه بزرگتر . حسین بهزاد
سختی ها و ناراحتی ها ، بهترین وسیله آزمایش زندگی زناشویی است ، زیرا رنج و محنت اخلاق حقیقی زن و مرد را آشکار می سازد . اسمایلز
من ، تنها با مردی ازدواج می کنم که ، عتیقه شناس باشد زیرا فقط در این صورت است که هرچه پیرتر شدم در نظر شوهرم عزیزتر خواهم بود . آگاتا کریستی
عشق سپیده ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق! بالزاک
هنگام ازدواج ، بیشتر با گوشهایت مشورت کن تا با چشمهایت . بیسمارک
ازدواجی که به خاطر پول به وجود آید ، برای پول هم از بین می رود . رولاند
برای ازدواج کردن ، بیش از جنگ رفتن ؛ شجاعت لازم است . کریستین
می گویند ازدواج خطرناک است ؛ ولی بد نیست آن را آزمایش کنیم. آندره ژید
زناشویی عبارتست از ؛ سه هفته آشنایی ، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل.
قبل از ازدواج درباره تربیت فرزندان ، شش نظریه داشتم ؛ حالا شش فرزند دارم ولی هیچ گونه نظریه ای ندارم! روچستر
هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ؛ چون همیشه آن را مربوط به خود می داند . جونسوند
مطیع مرد باشید ؛ تا شما را بپرستد. کارول بیکر
با شوهر خود نیز مثل یک کتاب رفتار کنید ، فصل های خسته کننده آن را اصلا نخوانید . سونی اسمارت اگر از طبقه بالا زن بگیرید ، بجای خویشاوند ؛ ارباب خواهید داشت. لئو پول
هرگز برای پول ازدواج نکنید ، زیرا برای پول درآوردن راه آسانتری هم وجود دارد . برنارد شاو
ازدواجی که به خاطر پول به وجود آید ، برای پول هم از بین می رود . رولاند
ازدواج کنید ؛ به هر وسیله ای که می توانید ؛ اگر زن خوب گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار زن بدی شوید ؛ فیلسوف از آب در می آیید و این هردو برای هر مردی خوب است . سقراط
نویسنده: آندره ژید
مترجم: مهستی بحرینی
ناشر: انتشارات نیلوفر (از مائده های زمینی ترجمه دیگری از مرحوم آل احمد نیز در دست است).
آندره ژید نویسنده نامدار فرانسوی جزو نویسندگانی است که می توان گفت هر آزمودنی ای را در زندگی اش آزموده است. در مکاتب مختلف ادبی از سمبولیسم گرفته تا رئالیسم، و انواع مختلف نوشته از نمایش نامه گرفته تا سفرنامه و رمان قلم زده است. به نقاط بسیاری از جهان سفر کرده، بر ضد استعمار مطلب نوشته، کمونیست شده و نهایتا به انتقاد از کمونیسم پرداخته است. بیش از 60 عنوان نوشته از او به یادگار مانده است. او نویسنده ای بود که به شدت از دورویی و تظاهر دوری می جست و به بیان بی پرده همه چیز حتی مسائل اخلاقی و عاطفی می پرداخت در نتیجه مخالفت بسیاری از همعصرانش را برانگیخت اما به رغم همه این مخالفت ها نوشته هایش همواره تاثیری ژرف بر مخاطبانش می گذاشت. او در سال 1947 موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی شد.
از مهمترین آثار او می توان به مائده های زمینی، ضد اخلاق، دخمه های واتیکان، اگر دانه نمیرد، سمفونی کلیسایی، کوریدون و سرانجام سکه سازان اشاره کرد که جزو مهمترین رمان های جهان به شمار می رود.
قبل از اینکه راجع به مائده ها شروع به صحبت کنیم باید به نکته ای اشاره کنم که خود ژید در مقدمه مائده ها آورده است: "آنگاه که کتابم را خواندی به دورش افکن و بیرون رو. دلم می خواهد که این کتاب شوق خروج را در تو برانگیزد، خروج از هرجا که باشد، از شهرت، از خانواده ات، از اتاقت، از اندیشه ات. کتابم را با خود مبر... فراموشم کن. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب به خود بپردازی و سپس بیشتر از خود به دیگر چیزها".
صحبت کردن درباره کتابی که هیچ داستان خاصی را بازگو نمی کند بسیار مشکل است و از آنجایی که من یک ادیب نیستم ترجیح می دهم درباره جملاتی گفتگو کنیم که در این کتاب آورده شده اند، چرا که این کتاب در واقع برساخته جملات و حکایاتی است که خطاب به شخصیتی فرضی به نام ناتانائیل نوشته شده اند.
"ناتانائیل آرزو مکن که خدا را جز در همه جا، در جایی دیگر بیابی. هر آفریده ای نشانه خداوند است، اما هیچ آفریده ای نشان دهنده او نیست". کاش بعضی ها این نکته را می فهمیدند!
"باید پندار شایستگی را از سر به در کرد، چه این سدی است در برابر حیات معنوی ما". کاش همه ما حق اشتباه کردن را به خودمان بدهیم!
"باید دست به عمل زد، بی داوری درباره خوب و بد آن. باید دوست داشت و از خیر و شر آن دغدغه ای به خود راه نداد".
"اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سخت تر از برخی جان های دیگر سوخته است". ولی فقط موقعی قادر به درک این نکته می شویم که درد و رنجی جانمان را نسوزاند!
"ناتانائیل، کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس هم به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سویت می آید باش و جز آنچه به سویت می آید آرزو مکن. جز آنچه داری آرزو مکن". ولی ما عادت کرده ایم که خوشبختیمان را برنامه ریزی کنیم! همیشه با خودمان می گوییم اگر این یا آن اتفاق برایم بیافتد بیافتد خوشبخت خواهم بود! غافل از آنکه شاید با این کار چشممان را به روی خوشبختی های بسیاری می بندیم که سر راهمان هستند!
"ناتانائیل تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، ناتانائیل، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری".
"همچون زنان شرق روشن که همه مال و منال خود را به همراه دارند، من هم تمام داراییم را با خود داشته ام. در کوتاه ترین لحظه های زندگی توانسته ام هر آنچه را دارم در وجود خود حس کنم. مایملک من از گردآوری بسی چیزهای پراکنده فراهم نشده بود بلکه از عشق و شیفتگی یگانه ام پدید آمده بود. من همواره همه داراییم را در اختیار داشته ام. به شامگاه چنان بنگر که گویی روز بایستی در ان فرومیرد، و به بامداد چنان که گویی همه چیز در آن زاده می شود. نگرش تو باید هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید".
"یگانه دارایی آدمی زندگی است". که ما به طرز خارق العاده ای ساده خرجش می کنیم تا چیزهای دیگری به دست بیاوریم!
"زیباترین چیزی که روی زمین یافته ام، آه ناتانائیل، گرسنگی من است. که همواره وفادار مانده به هر آنچه در انتظارش بوده است".
"ناتانائیل کاش هر هیجانی بتواند برایت به مستی تبدیل شود. اگر آنچه می خوری مستت نکند، از آن روست که گرسنگی ات آن قدر که باید نبوده است. هر کار کاملی با لذت همراه است. و از اینجا پی می بری که می بایست آن را انجام دهی. من به هیچ روی به کسانی که با مشقت کار کرده اند و آن را مزیتی برای خود می شمارند، ارادتی ندارم. چون به جای آنکه بر خود سختی هموار کنند بهتر آن بود که به کاری دیگر بپردازند. مسرتی که از کار به آدمی دست می دهد، نشانه آن است که کار را از آن خود کرده اند و خلوص لذت من، ناتانائیل بهترین راهنمای من است".
"ناتانائیل، هرگز آرزو مکن که باز طعم آب های گذشته را بچشی".
"بیماری شگفتی در جهان هست و آن خواستن چیزی است که نداری".
"ناتانائیل در پی آن مباش که در آینده گذشته را بازیابی. تازگی بی مانند هر لحظه را دریاب، و شادمانی هایت را تدارک مبین، یا بدان که به جای شادی تدارک یافته، شادی دیگری تو را به شگفتی خواهد افکند".
"چگونه پی نبرده ای که هر سعادتی زاده تصادف است و در هر لحظه همچون گدایی بر سر راهت ظاهر می شود. بدا به حالت اگر بگویی که خوشبختی ات مرده است چون تو آن را بدین سان در رویاهایت ندیده بودی، و اگر بگویی که تنها در صورتی به خویش راهش خواهی داد که منطبق با اصول و خواست های تو باشد".
"رویای فردا مایه شادی است، اما شادی فردا چیز دیگری است، و خوشبختانه هیچ چیز به رویایی که از آن در سر می پروردیم مانند نیست چون هر چیز ارزشی «دیگر» دارد. دوست ندارم که به من بگویید: بیا این شادی را برایت تدارک دیده ام، من تنها شادی های تصادفی را دوست می دارم... ناتانائیل هیچ یک از شادی هایت را از پیش آماده مکن".
"هر جا نمی توانی بگویی چه بهتر، بگو عیبی ندارد. در این گفته نویدی بزرگ برای خوشبختی نهفته است".
"ناتانائیل هر چیز به هنگام خود فرا می رسد، هر چیز زاده نیاز خویش است، و به عبارتی هیچ نیست جز نیازی تجسم یافته".
"ناتانائیل می خواهم به تو شور و شوق بیاموزم. ناتانائیل در کنار آنچه به تو ماننده است ممان، هرگز ممان، ناتانائیل. همین که فضای پیرامونت رنگ تو را به خود گرفت، یا تو به رنگ آن درآمدی، دیگر سودی برایت در بر نخواهد داشت. باید آن را ترک بگویی. هیچ چیز برایت خطرناکتر از خانواده تو، اتاق تو، گذشته تو نیست. از هر چیز جز آموزشی که رایت به ارمغان می آورد برمگیر، و کاش لذتی که از آن جاری است، مایه خشکیدن و به پایان رسیدنش می شود".
"بیاموز که گاه منحصرا در لحظه اسقرار یابی".
"- حوادث به نحوی مرا در اختیار گرفته اند که پسند خاطرم نبوده است.
- اهمیتی ندارد! من ترجیح می دهم به خود بگویم که آنچه نیست همان است که نمی توانست بوده باشد".
"جدا شدن از هر آنچه ضروری نیست برایم اهمیت دارد. آه! ناتانائیل، هنوز از چه بسیار چیزها که می توانستیم چشم بپوشیم! جان های ما هرگز چنانکه باید تهی نمی شوند تا سرانجام بتوانند چنان که باید از عشق ، از عشق، انتظار و امید که یگانه دارایی حقیقی ماست سرشار گردند".
"آموختم که داوری ام درباره همه موجودات بر مبنای توانایی آنان در پذیرش نور باشد".
"ناتانائیل اکنون کتابم را به دور بیانداز. خود را از قید آن برهان. ترکم کن... ناتانائیل کتابم را به دور افکن، هرگز بدان خرسند مباش. گمان مبر که کسی دیگر بتواند بر حقیقت تو دست یابد، بیش از هر چیز، از چنین پنداری شرمسار باش. اگر خوراک تو را من می جستم اشتهای خوردنش را نداشتی، و اگر من بسترت را آماده می کردم، دیگر برای خفتن در آن خوابت نمی آمد.
کتابم را به دور افکن، به خود بگو که این تنها یکی از هزاران نگرش ممکن در رویارویی با زندگی است. نگرش خود را بجوی. آنچه را دیگری نیز می تواند به خوبی تو بگوید و بنویسد، مگو و منویس. در درون خویش تنها به چیزی دل ببند که احساس می کنی در هیچ جا جز در تو نیست و از خویشتن با شکیبایی یا ناشکیبایی، آه! موجودی بیافرین که جانشینی برایش متصور نباشد".
سمـن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانـند
بـه فـتراک جفا دلها چو بربندند بربندند ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانـند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند نـهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند رخ مـهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانـند
ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانـند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پـندارد ز فـکر آنان که در تدبیر درمانند در مانـند
چو منصور از مراد آنان کـه بردارند بر دارند بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانـند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند کـه با این درد اگر دربند درمانند درمانـند
شماره 477: دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
دو یار زیرک و از باده کـهـن دومـنی فراغـتی و کـتابی و گوشه چـمـنی
مـن این مـقام به دنیا و آخرت ندهـم اگر چـه در پی ام افتند هر دم انجمـنی
هر آن که کنج قناعت به گـنـج دنیا داد فروخـت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا کـه رونـق این کارخانه کم نـشود به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تـندباد حوادث نـمیتوان دیدن در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
بـبین در آینـه جام نقش بـندی غیب کـه کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
بـه صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند چـنین عزیز نگینی به دست اهرمـنی
مزاج دهر تبـه شد در این بـلا حافـظ کجاسـت فـکر حکیمی و رای برهمنی