مطالب جالب از اینترنت

مطالب جالبی که تو اینترنت دیدم دارم جمع می کنم. تقریبا هیچکدوم برای خودم نیست و اغلب جمع آوری از سایتهای دیگه است. چون برا من

مطالب جالب از اینترنت

مطالب جالبی که تو اینترنت دیدم دارم جمع می کنم. تقریبا هیچکدوم برای خودم نیست و اغلب جمع آوری از سایتهای دیگه است. چون برا من

آموزش خودکشی - زیر 18 سال نخونن

اصولا واژه خودکشی به معنی خود کشتنه. یعنی در این عمل فرد اونقدر خودشو می‌کشه که میمیره و این خود کشتن به علت وارد آمدن مصایب و رنج‌های فراوان یا بالعکس صورت می‌گیره

به نظر من خودکشی کار چندان جذابی نیست ولی بسیار هیجان انگیزه و به یه بار امتحانش می‌ارزه. من خودم چند بار امتحانش کردم و با اینکه چند بارش هم مردم ولی همچین بگی نگی بدم نیومد
برخلاف نظر خیلیها که می‌گن خودکشی خیلی راحت و سهله باید بگم نخییییییییر... اونجوریام نیست. هر کاری قواعد و اصول خاص خودشو داره و خودکشی هم جدا از این مطلب نیست

اول از همه اون کسایی که می خوان خودکشی کنن رو دسته‌بندی می‌کنیم

کسی که در عشقش شکست خورده
کسی که ور شکست شده
(کسی که قاط زده ( مثه من
کسی که از زندگی خیر ندیده
کسی که بدجوری روش فشار اومده
کسی که کنجکاوه زودتر جهنمو ببینه
و خلاصه هر کسی که یه جورایی به آخر خط رسیده
افراد بالا، به هرحال مستقیم به جهنم می‌رن، ولی خدا همشون رو رحمت کنه

شما جزو کدامیک از دسته‌های بالا هستید؟
اگه هستید ادامه مطلب رو بخونید و گرنه یه دسته جدید برای خودتون ببازید و بعد بقیه شو بخونید

حالا فرض می‌کنیم: طرف تنها میاد توی یه اتاق و در رو قفل می‌کنه و عزمشو برای خودکش جزم می‌کنه. به دور برش نگاه می‌کنه و این وسایل رو می‌بینه

طناب
سیخ کباب
کبریت آغشته به بنزین
قرض دیاز پام
آمپول هوای تهران
دندون مصنوعی حاج خانمشون
لوله گاز
پاکت نایلون
چاقوی میوه بری
نخ کاموایی
سوزن لحاف دوزی
تیغ ریش تراشی مصرف شده
مرگ موش

خب... برای شروع بد نیست

ولی نظرتون رو به یه موضوع مهم ولی پیش پا افتاده، جلب می‌کنم: «تصویر و قیافه و دیسیپلین شما بعد از مردن خیلی مهمه

فرض کنید درب اتاق شما رو می‌شکنن و شما رو در حالتی پیدا می‌کنن که از یه طناب از سقف آویزونید و دارید مثل پاندول ساعت تاب می‌خورید و زبونتون مثل زبون بلانسبت سگ آقای پتیول از دهنتون آویزونه و صورتتون سیاه و ورم کرده و احتمالا در اثر فعل و انفعالات شیمیایی شلوارتون هم خیسه

نه... خودتون جای تماشاگرا باشین، حالتون بهم نمی‌خوره؟ احساس انزجار بهتون دست نمی‌ده؟
قیافه شما بعد از خودکشی باید از همیشه معصومانه تر... از همیشه زیباتر و از همیشه دوست داشتنی‌تر باشه تا دل همه حسابی بسوزه

با این حساب، دور حلق آویز کردن... خودسوزی... و خفه‌گی با گاز رو خط بگیرید

یه بنده خدایی از دوستان، خیلی جالب خودکشی کرده که در نوع خودش یه ابتکاره

ایشان، دوتا انگشت شصتش رو فرو کرد توی سوراخای دماغش و با انگشتای دیگرش هم دهنشو محکم گرفت و اونقدر خودشو خفه کرد تا مرد

فقط بدی کارش این بود که هیچکس بعد از مرگش انگشتای شصتشو از توی دماغش بیرون نکشید... چون به هر حال کار کثیفیه. حالا خودتون قضاوت کنید. این خودکشی ترحم کسی رو بر می انگیزه؟

یا اونایی که روی سرشون نایلون می‌کشن و دور گردنشون روی نایلون رو با طناب می‌بندن و یا اونایی که خودشون رو جلوی ماشین میندازن و له می‌شن... اینا همشون دیوونه‌ان

خودکشی ایده‌آل خودکشی است که بدون درد، بدون عوارض جانبی، بدون تاثیرات بد و منفی روی صورت و اندام، بدون صدا، بدون کثافتکاری و باشه

ژاپونی‌ها یه جور خودکشی جالب رو ابداع کردن به این صورت که یه سوزن جوالدوز رو برداشته و از روی سینه فرو می‌کنن توی قلبشون. البته این کار یه کم درد داره. یه جورایی حس می کنید که توی سینه تون آب جوش داره قل می‌زنه. ولی حداقل، عوارض ظاهری نداره. ولی بدیش اینه که حتما می‌میرید


در صورتی که خودکشی وقتی خوبه که شما نمیرید

یه جور خودکشی که بیشتر بین شکمو‌ها رواج داره استفاده از خوراکی برای مردنه. این نوع خودکشی خیلی حال داره
چون حداقل گشنه نمیمیری! و خوبی مهم ترش اینه که به سر منزل مقصود هم نمی‌رسی و معمولا زنده می‌مونی. نمونه‌اش اینکه: یه بنده خدایی که با سی‌تا قرص دیازپام خودکشی کرد و دور و بری‌ها به هوای اینکه مرده خاکش کردند و یارو بعد از دو سه روز خواب ملس چشاشو باز کرد ودید: ای دل غافل... همه جا سیاهه و یه موش هم داره انگشت پاشو می‌جوه. زنده بگوری خداییش وحشتناکه

اول خوب فکراتونو بکنین بعد خودتونو بکشید

یه موضوع مهم توی خودکشی، پشیمونی دیرهنگامه. هشتاد و نه درصد کسایی که خودشون رو می‌کشن، وسط یا آخر کار پشیمون می‌شن و این در حالیه که هیچ راهی برای برگشت نیست. یه یارویی برای خودکشی یه تیکه پارچه رو گلوله می‌کنه و فرو می‌کنه توی حلقش و با ته گوشکوب میده بره پایین ولی همون لحظه پشیمون می‌شه و این درحالیه که داره خفه می‌شه... یارو می‌دوه بیرون و از شدت عجله از روی پله‌های آپارتمان پرت می‌شه پایین و می‌میره... و جالب اینکه مرگش به علت ضربه مغزی اعلام شد نه خفگی

نکته مهم دیگه اینه که مدت خود کشی نباید زیاد طولانی باشه

مثلا فرض کنید در نوع رگ زدن خیلی طول می‌کشه تا خون تموم بشه و تازه آلودگی خون روی زمین و لباساتون رو هم در نظر بگیرید

یا استفاده از گاز شهری امکان داره باعث بشه نه تنها خودتون بمیرید بلکه خونه و بقیه رو هم بفرستید روی هوا

پس عاقلانه تر رفتار کنید

تا حالا به چند نتیجه مهم رسیدیم که سعی کنید در خودکشی حتما این نکات را مدنظر قرار دهید

زمان خودکشی رو درست انتخاب کنید. (بهترین موقع بعد از ظهر ساعت شش
مبادا بعد از خودکشی از ریخت و قیافه بیفتید
بهترین لباستونو تنتون کنید
حتما یه یادداشت بذارید و علت خودکشی رو شرح بدید و انگشت هم بزنید
خواهشا زیاد کثیف کاری نکنید
موقع خودکشی لبخند بزنید تا لبخند روی لبتون باقی بمونه
لطفا چشاتونو باز نذارید چون خیلی وحشتناکه
یه بسته دستمال کاغذی حتما روی میزتون باشه
اتاقتونو قبل از خودکشی مرتب کنید. (پلیسا ببینن خوب نیست
رد انگشتتونو همه جا بمالید تا بفهمن خودتون، خودتونو کشتید
یه جوری خودکشی کنید که دوباره بشه زنده تون کرد
دلیلتون برای خودکشی قانع کننده باشه
برای مسایل عشقی خودکشی کردن کار الاغاست... بلانسبت شما
قبل از خودکشی حتما یه فال حافظ بگیرید
قبل از خودکشی استفاده از ادکلن و دئودرانت و زدن مسواک یادتون نره
بهتره بعد از مرگ... مثلا مرگ... در حالت دراز کش باشی
اگه توی دستتون یه گل سرخ باشه صحنه خیلی رمانتیکتر و رویایی‌تر به نظر میاد و اشک آور تره
در اتاق رو حتما قفل کنید که جریان هیجان انگیزتر باشه
قبل از خودکشی حتما گریه کنید . صورتتون اشک آلود باشه
خودتونو برای رفتن به جهنم رفتن آماده کنید

حالا جدید ترین و راحت ترین روشهای خودکشی

برای جنس نرینه

«استفاده از جوراب»
تخت خواب رو آماده کنید
تمام تن و سرتونو ببرید زیر پتو
خیلی آروم نوک انگشتاتونو از زیر پتو بیرون بیارید و جوراباتونو ببرید زیر پتو
هیچ راه نفوذی برای هوا نذارید
یک ساعت بعد... شما مردید
خدا رحمتتون کنه


برای جنس مادینه

« سوء استفاده از موش»
تخت خواب رو مرتب کنید
برید زیر پتو
اتاق حتما کاملا تاریک و ساکت باشه
حالا چشماتونو ببندید و فرض کنید یه موش خوشگل داره روی تنتون راه میره
خواهش می‌کنم جیغ نزنید و بدون سر و صدا از وحشت زیاد بمیرید
مرسی

توی جهنم می‌بینمتون


نویسنده : نمیدونم اما ازش خواهش میکنم با من تماس بگیره

 
 
 

بخون حالشو ببر

 

یک مثل چینی

برای اینکه انسان کمال یابد صد سال کافی نیست ولی برای بد نامی یک روز کافی است.

 

پاسخ برنارد شاو!!

برنارد شاو با گوشت مخالف بود و غذا هایش همه سبزیجات بود.

روزی سر سفره با نردی مصادف شد آن مرد از او پرسید:

آقای شاو واقعا هر کسی شما را ببیند تصور میکند که در انگلستان قحطی است و اصلا گوشت یافت نمی شود.

شاو تبسمی نموده اظهار داشت:و هر کس شما را ببیند که اینطور گوشتها را می بلعی گمان می کند که مسبب این قحطی بزرگ شما هستبد!

 

خر و صاحب خر

شخصی خری گم کرده بود گرد شهر می گشت و شکر میگفت.

گفتند چرا شکر میکنی؟گفت از بهر انکه من بر خر ننشسته بودم وگرنه من نیزامروز چهار روز بود که گم شده بودم.

 

 

گریه همسر سقراط!

سقراط را همی بردند تا به قتل رسانند.همسرش به گریه افتاد.

سقراط پرسیدش:ز چه روی همی گریی؟

گفت:از انکه تو را به مظلومی به قتل رسانند.

گفت:مگر دوست داشتی من به ظالمی کشته شوم؟

 

قضاوت انسان!

برنارد شاو گوید:

وقتی شخصی پلنگی را می خواهد  به قتل برساند آن را ورزش می نامند؛ولی هنگامی که پلنگ می خواهد  آدمی را بکشد؛صحبت سبعیت و درنده خویی پیش می آید!

 

بد نیست بدانید که:

در دوره ی سه هزار ساله تاریخ ایران۲۱۷۵سال سلطنت ایران در دست بیگانگان و فقط۸۲۵سال در دست سلاطین ایرانی نژاد واقعی بوده است.

 

عبید زاکانی گوید:

ابلهی سوزنی در خانه گم کرده بودودر کوچه می طلبید.گفتند:چه می جویی؟گفت:سوزنی را که در خانه گم کرده ام گفتند:ای ابله چیزی که در خانه گم کرده ای در کوچه جویی؟گفت:چه کنم که خانه تاریک است و چراغ ندارم.

 

تحول زنانه

برنارد شاو نویسنده انگلیسی درباره زنهای وطنش می گوید:زنهای ما تحول  جالبی پیدا کرده اند.در گذشته چیزی نمی دانستند.حرف هم نمی زدند.امروزه باز چیزی نمی دانند اما زیاد حرف می زنند!!

 

ولخرجی حافظ

چون امیر تیمور ولایت فارس را مسخر کرد و به شیراز امد و شاه منصور زین العابدین گنابادی که نزد انیر تیمور قربی داشت وحافظ را به ملازمت تیمور اورد؛امیر دید که اثار فقرو ریاظت از او ظاهر است؛گفت:ای حافظ من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند و بخارا را معمور کنم و تو ان را به یک خال هندو می بخشی و  میگویی:

اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را

بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

حافظ گفت:از این بخشندگیهاست که بدین فقرو وفاقه افتاده ام.امیر تیمور بخندیدوبرای حافظ وظیفه ی لایق تعین نمود.

 

پیر مردی خواست پسرش را تنبیه کند.پدر از پیش پدر گریخت و وارد مسجدی شد؛پیر مرد نزدیک در مسجد امده و سر در درون ان کرده به پسر اواز داد که فلان فلان شده بیا بیرون و بعد از هفتاد سال پای مرا به این جاها باز مکن.

 

حکیمی گوید :کسی که پشت الاغ باد به غبغب بیندازد- چون اسب سوار شود پاک دیوانه خواهد شد.

 

وصف پول

یک نفر از دانشمندان فرنگی در باب پول فرموده که پول نوکر خوب و ارباب بدی است.یعنی تا وقتی مفید است که در خدمت انسان باشد؛ولی وای به وقتی که انسان مطیع و منقاد ان گردد.

 

کدام دزدند؟!

دزدی به خانه ای رفت؛چیزهایی یافت؛در گوشه ای گذاشت و به اتاق های دیگر رفت؛در این بین صاحب خانه انها را برداشته و مخفی کرد.دزد امد و چیزی نیافت؛رو به صاحب خانه نمود و گفت:فلان فلان شده خودت انصاف بده دزد منم یا تو؟!

 

حکیمی را پرسیدند:کدام حرف خفی را نباید گفت؟

پاسخ داد:این که مرد از نکوکاری خود گوید.

 

گریه همسر سقراط

سقراط را همی بردند تا به قتل رسانند.همسرش به گریه افتاد.

سقراط پرسیدش:ز چه روی همی گریی؟

گفت:از انکه تو را به مظلومی به قتل رسانند.

گفت:مگر دوست داشتی من به ظالمی کشته شوم؟

 

عبید زاکانی میگوید:

قزوینی پیش طبیب رفت و گفت:موی ریشم درد می کند.

طبیب پرسید که چه خورده ای؟گفت:نان و یخ گفت برو بمیر که نه دردت بدرد ادم می ماند و نه خوراکت.

هیچکدام:

از ظریفی پرسیدندزن سیاه چشم بهتر است یا ابی چشم؟

جواب داد:برای کسی که اولی را دارد؛دومی؛وبرای کسی که دومی را دارد؛اولی و برای کسی که هیچکدام را ندارد؛هردو؛و برای کسی که هر دو را دارد؛هیچکدام.

 

دارایی انسان چیست؟

وقتی اسکندر کبیر به تخت سلطنت مقدونیه نشست هر چه املاک و اراضی از پدرش به ارث برده بود بین دوستان تقسیم کرد.پیرومکاس از او پرسیدپس برای خودت چه نگاه خواهی داشت؟در جواب گفت:امید که بزرگترین دارایی و تملک انسان است.

 

ازدواج بت ها

اعراب قبل از اسلام بت پرست بودند -بعضی از بت ها که موردپرستش اعراب قرار می گرفتند مذکر بودند و بعضی مونث و بت ها ازدواج هم می کردندودارای فرزند نیز می شدند و این قسمت از عقاید اعراب شبیه بود به عقیده ی یونانیان قدیم راجع به ازدواج خدایان و به وجود امدن فرزندانی ازانها.

درباره زندگى جورج برنارد شاو

زندگى آن طور که اتفاق مى افتد
ترجمه: مجتبى پورمحسن
075951.jpg
جورج برنارد شاو که زمانى گفته بود «عده بسیار کمى از مردم در طول سال بیش از دو یا سه بار فکر مى کنند. من به شهرتى بین المللى دست یافتم چون یک یا دو بار در هفته فکر مى کنم» یکى از بزرگترین و بحث انگیزترین نمایشنامه نویسان بریتانیاست در سال ۱۸۵۶ در دابلین ایرلند به دنیا آمد. مشهورترین نمایشنامه او پیگ مالون (۱۹۱۳) است که به زندگى دخترى اهل کاکنى (بخش صنعتى لندن) مى پردازد که با کمک یک معلم خصوصى به بانویى متشخص تبدیل مى شود. این نمایشنامه دقیقاً یک قرن پس از تولد شاو به صورت نمایشى موزیکال به نام بانوى بى شیله و پیله من به روى صحنه رفت.
پدر جورج برنارد شاو، جورج کار شاو تاجر عمده فروش غلات و مادرش لوسینا الیزابت (گورلى) شاو که شانزده سال از پدرش (همسرش) کوچکتر بود، دختر یک زمین دار بازنشسته بود.
جورج در دوران بچگى زندگى سختى را از سر گذراند. پدرش معتاد به الکل بود و همین مسئله باعث شد که پسرش مخالف سرسخت مشروبات الکلى باشد. وقتى پدر شاو در سال ۱۸۸۵ مرد، نه مادر و نه هیچ یک از فرزندانش در مراسم خاکسپارى او شرکت نکردند.
شاو به همراه دو خواهرش در یکى از محله هاى پایین شهر دابلین بزرگ شد. مادر شاو خانه را به قصد کار ترک کرد و به آوازه خوانى و آموزش موسیقى پرداخت. در سال ،۱۸۶۶ خانواده شاو به محله اى بهتر رفتند. شاو ابتدا به مدرسه وسلیان رفت و سپس تحصیلاتش را در مدرسه اى خصوصى در نزدیکى دالکى و پس از آن در سنترال مدل اسکول دابلین ادامه داد. او تحصیلات رسمى اش را در مدرسه علوم انگلیسى و تجارى دابلین به پایان رساند.در پانزده سالگى شاو، کارش را به عنوان یک کارمند جزء آغاز کرد. پنج سال بعد، در سال ۱۸۷۶ او به مادر و خواهرش ملحق شد و تقریباً تا سى سال بعد به ایرلند باز نگشت.طى دو سال بعد، شاو در موزه بریتانیا به تحقیق و مطالعه پرداخت. او حرفه ادبى اش را با نوشتن نقد موسیقى و نمایش آغاز کرد. اولین رمان او، کتاب نیمه خودزندگینامه کم تجربگى، بدون جنجال و هیاهو و توجه منتقدین منتشر شد که داستان زندگى مرد گیاهخوارى است که از مصرف الکل و سیگار دورى مى کند.
شاو به انجمن فابین پیوست که گروهى سوسیالیست متعلق به طبقه متوسط بود. اچ دى ولز و دیگر متفکران بزرگ آن زمان عضو این انجمن بودند. او از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۱ عضو کمیته اجرایى این انجمن بود. شاو- مردى با آرمان هاى متنوع _ از مفاهیم متنوعى نظیر برچیدن مالکیت خصوصى، تغییرات اساسى در سیستم راى گیرى، املاى ساده و اصلاح الفباى زبان انگلیسى حمایت مى کرد و به خاطر فعالیت هاى اینچنینى اش در انگلیس از محبوبیت زیادى برخوردار بود. در مقالاتش درباره برابرى درآمدها بحث مى کرد و خواهان تقسیم منصفانه زمین و سرمایه مى شد. او اعتقاد داشت که مالکیت، دزدى است و همچون کارل مارکس احساس مى کرد که سرمایه دارى عمیقاً دچار نقص شده و مانند گذشته نیست اما برخلاف مارکس او اصلاحات تدریجى را بر انقلاب ترجیح مى داد. در یکى از مقالاتى که در سال ۱۸۹۷ نوشت او پیش بینى کرد که سوسیالیسم به ملال قوانین عمومى و مدیریت عمومى پارلمان ها، کلیساها، شهردارى ها، انجمن هاى محلات و هیات مدیره هاى مدارس و... دچار خواهد شد.
در سال ،۱۸۹۲ برنارد شاو اولین نمایشنامه اش را با عنوان خانه بیوه مردها نوشت. این نمایش درباره شرارت هاى صاحبخانه هاى بى مروت بود. کسانى که مخالف سیاست هاى او بودند وحشیانه به او حمله کردند. اینجا بود که او فهمید نمایشنامه نویس خوبى است که توانسته عده زیادى از مردم را با گزارش هاى اجتماعى خود برآشفته کند. شاو با متمرکز شدن بر مسایل اجتماعى در آثار خود، آن  هم در زمانى که بیشتر نمایشنامه نویسان مزخرفات احساساتى مى نوشتند، انقلابى در تئاتر انگلستان به وجود آورد.
در سال ،۱۸۹۸ شاو با ولسى شارلوت پین تاونشند ازدواج کرد. او در سال ۱۹۰۶ در روستاى هرتفورد شایر اقامت گزید. شاو و همسرش چهل و پنج سال زندگى شاد را در کنار هم گذراندند که با توافق طرفین بدون ارتباط جنسى بود. با حمایت پول و مدیریت همسر شاو بود که او توانست در عین اینکه بارها عاشق بازیگران زن شود، همچنان موفق باشد.پس از پایان زندگى مشترک با ولسى، شاو رابطه عاشقانه اش را با خانم اتریک کمبل آغاز کرد. این بیوه تنها بازیگرى بود که حاضر شده بود در ملاء عام کلمه خونخوار را به زبان بیاورد. کلمه اى که دیگر بازیگران از اداى آن سر باز مى زدند. الیزا دولیتل، بازیگر اصلى نمایش پیگ مالون مى بایست این کلمه را بر زبان مى آورد.
شاو در نوشته هایش همیشه به مشکلات اخلاقى زمان خود مى پرداخت و سعى مى کرد با استفاده از طنز و کنایه مقصودش را بیان کند. بسیارى از بهترین آثار او شامل بشر و فوق بشر (۱۹۰۲)، جزیره دیگر جان بول (۱۹۰۴) و میجر باربارا (۱۹۰۵) که داستان زنى آزاد در ارتش آزادیبخش در سال هاى کشمکش براى تساوى حقوق زنان و مردان است، از نظر فلسفى بحث مسئولیت فردى و آزادى روانى و رویارویى این مفاهیم را با خواسته هاى اجتماعى نشان مى دهد. نمایش هاى شاو با مسایلى همچون مالکیت و حقوق زنان سروکار دارد و در آنها تاکید مى شود که سوسیالیسم مى تواند مشکلات خلق شده توسط سرمایه دارى را حل کند. در جریان جنگ جهانى اول بسیارى از اروپاییان این نگاه را دگراندیشانه مى پنداشتند.
با ژاندارک مقدس (۱۹۲۳) که شاهکار او محسوب مى شود، شاو به ظرافت هاى هنرمندانه هم سن و سال هایش وفادار ماند. ناگهان او را شکسپیر دوم نامیدند و ادعا کردند که او انقلابى در تئاتر ایستاى بریتانیا به وجود آورده است. نمایش براساس زندگى ژاندارک نوشته شده و شاو او را نه قهرمان یا شهید بلکه زن جوان کله شقى تصویر کرده بود که از ارتباط جنسى دورى مى کرد و روحى عجیب و غریب داشت. عجیب اینکه شاو قضاوت هایش را با نوعى احساس همدردى همراه مى کرد. نمایش چهار سال پس از آنکه ژاندارک، مقدس نامیده شده بود، نوشته شد و اولین بار در سال ۱۹۲۳ در نیویورک و یک سال بعد در لندن به روى صحنه رفت و براى شاو جایزه نوبل سال ۱۹۲۵ را به ارمغان آورد.در کل شاو در تمام عمرش، شصت و پنج نمایشنامه نوشت و تا نود سالگى هم بدون فراز و نشیب به کارش ادامه داد.در کنار نمایشنامه هاى بسیار قوى، شاو مهارت خاصى هم در نامه نگارى داشت. به طورى که در عمرش حدود دویست و پنجاه هزار نامه نوشت. او نگاه نکته سنجى به همه چیز داشت و هرگز از اظهار نظر امتناع نمى کرد. سرانجام هم او را بیشتر نه به عنوان یک نویسنده بلکه به عنوان یک شخصیت و نقطه نظرهاى اجتماعى اش مشهور شد. شاو همه را با طنز خشم آلود و روح قابل احترامش تحت تاثیر قرار مى داد. روزنامه نگارى جوان که به مناسبت جشن تولد نود سالگى شاو با او گفت وگو کرده بود آرزو کرده بود که بتواند در جشن صد سالگى اش با او مصاحبه کند. اما شاو پاسخ داده بود: نمى فهمم چرا این اتفاق نباید رخ بدهد. من به اندازه کافى سالم هستم. شاو حتى تا آخرین ما ه هاى زندگى اش، از نوشتن و فعالیت هاى سیاسى اش دست نکشید. وقتى دکترش گفت اگر بیشتر به برنامه هاى درمانى اش توجه کند ممکن است تا صد سالگى هم زنده بماند، شاو با رفتن به خانه پاسخ او را داد.
جورج برنارد شاو در دوم نوامبر سال ۱۹۵۰ در سن نود و چهار سالگى در هرتفورد شایر درگذشت.
•جورج برنارد شاو گفته است
شهادت تنها راهى است که یک مرد مى تواند بى دغدغه مشهور شود.
- دموکراسى ابزارى است که اطمینان مى دهد حکومتى بر ما تحمیل مى شود که سزاوار بهتر از آن نیستیم.
- هگل راست مى گفت که ما از تاریخ درس مى گیریم چرا که هیچ وقت کسى از تاریخ چیزى یاد نمى گیرد.
- جهنم پر از آماتورهاى عالم موسیقى است.
- انگلیس و آمریکا دو کشورى هستند که با یک زبان مشترک از هم جدا شده اند.
- اگر تاریخ خودش را تکرار کند و وقایع غیرمنتظره اتفاق بیفتند چقدر سخت است که از تجربیاتمان درس بگیریم.
- مى توانم آلفرد نوبل را به خاطر اختراع دینامیت ببخشم اما تنها شیطانى در لباس انسان مى توانست جایزه نوبل را اختراع کند.
- همه چیز براى همه اتفاق مى افتد، دیرتر یا زودتر. اگر زمان کافى در اختیار داشته باشید.
- آمریکایى ها مرا مى پرستند و آنقدر مرا ستایش خواهند کرد تا چیز خوبى درباره شان بگویم.
- تخیل آغاز خلق است. آنچه را که دوست دارید به خیال مى آورید. آرزوى چیزى که در خیالتان وجود دارد را مى کنید و سرانجام چیزى که آرزویش را دارید خلق مى کنید.
- فقر ریشه همه شرارت هاست.
- زندگى از خنده دار بودن دست بر نمى دارد وقتى مردم مى میرند. همان طور که چیزى از جدیتش کم نمى شود وقتى مردم مى خندند.
- وقتى چیزى خنده دار است با دقت در آن حقیقتى پنهان را جست وجو کنید.
-زندگى اى که به اشتباه گذشته باشد افتخارآمیز نیست. اما سودمندتر از زندگى اى است که به هیچ تلف شده باشد.
-هر مردى که در بیست سالگى کمونیست نباشد احمق است و هر مردى که در سى سالگى کمونیست باقى بماند احمق تر است. دو تراژدى در زندگى وجود دارد: اول اینکه به آرزویتان نرسید. دیگرى اینکه به آرزویتان برسید.
آدم منطقى خودش را با شرایط وفق مى دهد... اما آدم غیرمنطقى شرایط پیرامونش را با خودش هماهنگ مى کند. کل پیشرفت بشر بسته به آدم هاى غیرمنطقى است.
•چطور نمایشنامه اى مخاطب پسند بنویسیم
برناردشاو: فرمول نوشتن نمایشى خوش ساخت آنقدر آسان است که آن را در اختیار هر خواننده اى که وسوسه شده بختش را در این راه بیازماید قرار مى دهم. اول از همه شما ایده اى در شرایط دراماتیک دارید. اگر به نظرتان ایده اى تازه و چشمگیر بیاید با وجود آنکه تا حد ممکن قدیمى باشد بهتر است. براى مثال شخص بى گناهى که از سوى جامعه پیرامونش گناهکار شناخته مى شود بستگى به شرایط دارد. اگر آن شخص، زن باشد، او باید محکوم به زنا باشد، اگر افسرى جوان باشد باید متهم به فروش اطلاعات به دشمن شده باشد. اگرچه یک جاسوسه دلفریب او را به دام افکنده و اسنادش را دزدیده است. اگر همسر بى گناه از خانه اش طرد شده باشد از غم دورى از فرزندانش رنج مى برد و وقتى یکى از آنها در حال مرگ است (به علت ابتلا به یکى از بیمارى هاى کشنده که نمایشنامه نویس انتخاب مى کند) تغییر چهره مى دهد و به عنوان پرستار بر بالین فرزندش حضور مى یابد. دکتر که شخصیتى جدى _کمیک دارد (ترجیحاً تحسین کننده زن ها باشد) همزمان سلامت بچه را اعلام مى کند و به همه مى گوید که پى برده زن بى گناه است. اگر نمایشنامه نویس فوت و فن خاصى در کارش به کار بسته باشد موفقیت نمایش تضمین شده است. کمدى دشوارتر است چرا که به طنز و سرزندگى نیاز دارد اما جریان کلى در همه آثار نمایشى یکسان است. نمایش، سوءتفاهم مى آفریند. اوج نمایش را باید در پرده آخر قرار داد، جایى که در واقع خلق نمایش آغاز مى شود. در پرده اول از ارائه توضیحات ضرورى درباره شخصیت ها به تماشاگران اجتناب کنید. پس از بسط توضیحات بوسیله خدمتکاران، مشاورین حقوقى و دیگر شخصیت هاى دون پایه زندگى باید به بقیه رسید. (شخصیت هاى اصلى باید دوک، سرهنگ یا میلیونر باشند) در آخرین پرده باید به رفع سوءتفاهم پرداخت. حالا لطفاً دچار این سوء تفاهم نشوید که این جریان بیش از اندازه مکانیکى است و فرصتى براى به کارگیرى استعداد نمى گذارد. برعکس، فرایند نوشتن نمایش آنقدر مکانیکى هست که بدون استعداد قابل توجه نمى توان با آن به شهرت رسید اگر چه بعضى ها توانسته اند با آن به زندگى شان سر و سامانى بدهند. این مسئله اغلب باعث مى شود که قشر تحصیل کرده گمان کنند که تمام نمایشنامه ها را نویسندگان با استعداد مى نویسند. در واقع اکثر کسانى که در فرانسه و انگلیس از راه نوشتن نمایش، زندگى خود را مى چرخانند مشهور نیستند و بى سواد هستند. نامشان ارزشى ندارد که در پوسترهاى تئاتر نوشته شود. چون اکثر تماشاگران اصلاً توجهى ندارند که نویسنده نمایش کیست. تماشاگران اغلب فکر مى کنند که بازیگران کل نمایش را بداهه گویى مى کنند که در واقع گه گاهى بداهه گویى هم هست. براى رهایى از این گمنامى باید نویسنده خوبى باشید و ضرورتاً یک کار مهم انجام دهید. واقعیت دارد اما اگر این کار را صادقانه و با بذله گویى در لحظات شاعرانه انجام دهید، شمه هایى از شخصیت هاى واقعى را در اختیار اهالى تئاتر مى گذارید...
•چرا منتقدین همیشه اشتباه مى کنند
برناردشاو:استعداد باعث مى شود که منتقدین به اشتباه بیفتند. آنها آنقدر به فرمول عادت کرده اند که نمى توانند نمایشى را که به طور طبیعى خلق شده باشد بفهمند و نظر مساعدى درباره اش داشته باشند. آنها نمى توانند ونوس میلو را بپسندند چون کفش پاشنه بلند نپوشیده است. آنها مثل دهاتى هایى هستند که عادت کرده اند غذایشان بوى تند سیر بدهد و اگر غذایى جلویشان بگذارند که سیر نداشته باشد مى گویند که مزه اى ندارد و اصلاً غذا نیست. به این دلیل است که منتقدین تمام دنیا نمى توانند نمایشنامه نویسان بزرگى همچون ایبسن را بپذیرند. همان قدر که یک آدم سالم به عصا نیاز دارد یک نویسنده به فرمول نمایشنامه نویسى احتیاج دارد، در ساده ترین حالت وقتى نویسنده صرفاً به دنبال سرگرم کردن است نیازى به خلق طرح ندارد بلکه قصه مى گوید. او هیچ مشکلى در قراردادن آدم ها روى صحنه در حالى که با هم حرف مى زنند و هیجان انگیز و سرگرم کننده بازى مى کنند، نمى بیند. او شخصیت هایى و ایده هایى دارد که به خودى خود جالب هستند و هیچ لزومى نمى بیند که آنها را در قالب طرحى همچون معماهاى چینى بپیچاند.
075954.jpg
• مترجم زندگى
برناردشاو:اما نمایشنامه نویس جداى از سرگرم کردن خود یا تماشاگران هدف دیگرى هم دارد. او باید زندگى را ترجمه کند. زندگى آن طور که در تجربیات روزانه ما اتفاق مى افتد مجموعه اى از اتفاقات بى نظم غیرقابل فهم است. از کنار اتللو در بازار حلب سوریه و ایاگو روى موج شکن قبرس و دزدمونا در ناو کلیساى مارک استریت ونیز مى گذرید بدون اینکه کمترین توجهى به سر نخ روابط آنها با همدیگر داشته باشید. مردى که مى بینید به داروخانه آمده تا وسیله ارتکاب یک جنایت یا خودکشى را بخرد از نظر شما تنها براى خرید مسواک یا قرص کبد به آنجا آمده است. سیاستمدارى که هدفش کسب رأى شما به نفع حزبش در انتخابات آینده است شاید دارد شما را به جنگ یا انقلاب یا یک بیمارى همه گیر و یا اتفاق دیگرى مى کشاند که پنج سال از عمرتان را کم مى کند. پدرى که جنایت هولناکى مرتکب مى شود در ابتدا خانواده اش و بعد هم خودش را مى کشد یا رانندگى دخترى جوان در خیابان ها، شاید نتیجه اخراج یکى از کارمندانتان در یک ماه گذشته باشد. تلاش براى فهمیدن زندگى از خلال آنچه صرفاً در خیابان ها اتفاق مى افتد همان قدر بیهوده و ناامیدکننده است که سعى کنید به استناد عکس هایى که از راهپیمایى هاى عمومى گرفته شده به پرسش ها و خواسته هاى عمومى برسید. اگر مجموعه عکس هایى از اعدام هاى دوران حکومت وحشت داریم، این عکس ها شاید هزار بار به نمایش گذاشته شود بدون اینکه براى تماشاگر معنا و مفهوم انقلاب را ذره اى روشن کند. روبسپیر همچون یک آقا و مرى آنتونیت همچون یک «خانم» مردند. زندگى آن طور که اتفاق مى افتد بى معنى است. یک پلیس شاید زندگى را ببیند و سى سال در خیابان ها و دادگاه هاى پاریس کار کند و از آن چیزى بیشتر از آنچه یک بچه یا راهبه از یکى از نمایش هاى خوب مى فهمد، دستگیرش نشود. چرا که هنر نمایشنامه نویس این است که اتفاقات مهم را از مجموعه بى نظم اتفاقات روزانه انتخاب مى کند و جورى آنها را کنار یکدیگر مى چیند که رابطه آنها با یکدیگر اهمیت داشته باشند. این بهترین نقشى است که انسان مى تواند برعهده بگیرد. بزرگترین کارى که مى تواند دستش بگیرد و به همین دلیل است که نمایشنامه نویسان بزرگ جهان از آریستوفان و اوریپید تا شکسپیر و مولیر و ایبسن شأنى شاهانه یافته اند که بسیار بالاتر از بازیگران سیار و نویسندگان نمایشنامه هاى معمولى است.
•چطور نمایشنامه نویسان بزرگ مردم را عذاب مى دهند
برناردشاو:حالا که منتقدترین در اشتباهند که گمان مى کنند فرمول نوشتن نمایش خوش ساخت نه تنها فاکتورى لازم در نمایشنامه نویسى است بلکه براى خود نمایش ضرورت دارد، اگر این تفکر اشتباه آنها تو نمایشنامه نویسان بزرگ حتى زمانى که براى سرگرم کردن خودشان مى نویسند و به قصه گویى پناه مى برند مردود شمرده مى شود، چه اتفاقى باید براى این فرمول هاى نگون بختى رخ دهد که به طور وقیحانه به نمایشنامه نویسى که نقش خودش را به عنوان مترجم زندگى پذیرفته است پیشنهاد مى شود؟ نمایشنامه نویس نه تنها نباید از این فرمول استفاده کند بلکه باید به آن حمله و نابودش کند. یکى از اولین درس هایى که او باید به عموم مردم یاد بدهد این است که سنت هاى رمانتیک که فرمول ها در درونشان رشد مى یابند همه اشتباه هستند و در این روزها که هر کسى داستان هاى عشقى را مى خواند و به تئاتر مى رود بسیار آسیب رسان است. درست همان طور که مورخ تا زمانى که خوانندگانش را درمان نکند و این توهم رمانتیک را از ذهنشان دور نکند که بزرگى یک ملکه به خاطر زیبایى اش است نمى تواند چیزى به آنها یاد بدهد، نمایشنامه نویس هم باید در درجه اول به تماشاگرانش بیاموزد که به صحنه، به عنوان یک سوراخ کلید چشم بدوزند و با شور چهار گوشه صحنه را بو بکشند. مردم علاقه اى به درمان ندارند. تماشاگر همچون دائم الخمرى که از تلاش براى ترک عادت رنج مى برد از تربیت عذاب مى کشد. منتقدینى که به فراخور حرفه شان در تمجید از نمایش هایى سرشار از ضعف زیاده روى کرده اند، زمانى که تمام بعدازظهر، توهین و بدوبیراه بار نمایشنامه نویسى مى کنند که عذابشان مى دهد، رنج مى برند.

جرج‌برنارد شاو ناگفته‌

جرج‌برنارد شاو در 26 جولای‌ 1856 در دابلین‌ زاده‌ شد و دوم‌ نوامبر 1950 در سن‌لورنس‌ (هرتفورت‌شایر) درگذشت‌. پدر جرج‌، کارمند دادگستری‌ بود و بعدها به‌ تجارت‌ روی‌ آورد و مادرش‌ موسیقیدانی‌ قابل‌ بود. جرج‌ از سال‌ 1867 در لندن‌ ساکن‌ شد و سالهای‌ متمادی‌ در تجارتخانه‌ پدر کار کرد و بعد به‌ نوازندگی‌ پیانو روی‌ آورد. حرفه‌ روزنامه‌نگاری‌ پیش‌ گرفت‌ و برای‌ گذران‌ زندگی‌ نقد تئاتر و موسیقی‌ می‌نوشت‌. 1884 به‌ عضویت‌ «فابین‌سوسایتی‌» درآمد. فابین‌ سوسایتی‌،انجمن‌ روشنفکری‌ با تمایلات‌ سوسیالیستی‌ بود که‌ پیشرفت‌ اجتماعی‌ را در گرو اصلاحات‌ می‌دید و شاو 27 سال‌ آزگار رهبری‌ انجمن‌ را عهده‌دار بود. (سال‌ 1928 مقاله‌ توجه‌برانگیز، راهگشای‌ زن‌ متفکر به‌ سمت‌ سوسیالیسم‌ و سرمایه‌داری‌» در همین‌ راستا برای‌ نخستین‌ بار منتشر شده‌ بود.) با نوشتن‌ «مشاغل‌ کشل‌ بایرون‌» برای‌ نخستین‌ بار رمان‌نویسی‌ را تجربه‌ کرد.(1886) و سپس‌ رمان‌ «سوسیالیست‌ آماتور» را نوشت‌ (1887) . نمایشنامه‌های‌ ایبسن‌ باعث‌ گردید تا جذب‌ تئاتر شود و در همین‌ زمینه‌ کتابی‌ با عنوان‌ «کتاب‌ مقدس‌ ایبسن‌»نوشت‌ و به‌ او اهدا کرد. (1891) شایان‌ ذکر است‌ که‌ برنارد شاو همزمان‌ از هاوپتمان‌ و چخوف‌ نیز شدیداص متاؤر بود. 1892 نخستین‌ نمای شنامه‌ خود را با نام‌ «خانه‌ های‌ آقای‌ سارتوریوس‌»نوشت‌. «ایندیپندنت‌ سوسایتی‌ » جمعیتی‌ که‌ از رشد و ارتقای‌ ادبیات‌ نمایشی‌ مدرن‌ در قاره‌ حمایت‌ می‌ کرد از اؤر شاو هم‌ حمایت‌ به‌ عمل‌ آورد. سال‌ 1925 جایزه‌ نوبل‌ ادبی‌ را دریافت‌ کرد و سال‌ 1935 در نخستین‌ کنگره‌ جهانی‌ نویسندگان‌ برای‌ دفاع‌ از فرهنگ‌ شرکت‌ جست‌. برنارد شاو متفکری‌ باریک‌بین‌ و منتقد سرسخت‌ اشرافیت‌ بود. با مجموعه‌ نمایشنامه‌های‌ «خوش‌آیینه‌» و «ناخوش‌ آیینه‌» و «تاریخ‌نگری‌ غیرتاریخی‌» و با «غلو سیاسی‌» و نیز با نظریه‌ «قدرت‌ زندگی‌» خویش‌ قصد داشت‌ ناگفته‌ها را در ارتباط‌ با اشرافیت‌ بازگو کند. آشکارا پرده‌ از چهره‌ جامعه‌ انگلیس‌ عصر خویش‌ برمی‌کشید و سیمای‌ واقعی‌ آنها را برملا می‌کرد. جامعه‌یی‌ که‌ زیر صورتک‌ قهرمانانه‌ دروغین‌، گرایشهای‌ مذهبی‌ کاذب‌ ،تفتیش‌ عقاید و قدرت‌طلبی‌ را دامن‌ می‌زد و نگرش‌ عمیق‌ فلسفی‌ را در پس‌ عشق‌ زودگذر جا می‌انداخت‌ و فقط‌ به‌ بسط‌ قدرت‌ می‌اندیشید و شاو همه‌ آنها را افشا کرد. او در بیش‌ از پنجاه‌ نمایشنامه‌یی‌ که‌ آفریده‌ به‌ بی‌ عدالتی‌ها و تیرگی‌ها می‌تازد،بر جنون‌برتری‌ مردان‌،نابردباری‌ کاتولیک‌های‌ خشکه‌ مقدس‌ و فقدان‌ پشتوانه‌ فکری‌ آنان‌ می‌شورد و از همان‌ ابتدای‌ ایام‌ روزنامه‌نگاری‌ تسلط‌ پول‌ بر ذهن‌ انسانها را ویرانگر توصیف‌ می‌کند و براین‌ باور است‌ که‌ سلطه‌ پول‌،زندگی‌ اجتماعی‌ انسانها را برباد خواهدداد. شاو در نمایشنامه‌های‌ «خانه‌های‌ آقای‌ سارتوریوس‌» (اجرای‌ اول‌ 1892) ،«کسب‌ و کار خانم‌ وارن‌» (اجرای‌ اول‌ 1902) تا «بانوی‌ میلیونر» (اجرای‌ اول‌ 1935) جامعه‌ غرق‌ در فساد و تاؤیر آن‌ بر روح‌ و روان‌ مردم‌ را بازگو می‌کند. به‌ موقعیت‌ زن‌ در جوامع‌ اشرافی‌ تاکید دارد و زنان‌ اشرافی‌ را اشخاصی‌ زبان‌بسته‌ و استثمار شده‌ و «جنسیت‌دیگر» می‌شمرد و به‌ بررسی‌ آنان‌ می‌پردازد و همزمان‌ تلاش‌ زنان‌ نیک‌اندیش‌ برای‌ زندگی‌ بهتر را تحسین‌ می‌کند و در نمایشنامه‌های‌ «کاندیدا»،«انسان‌ و ابر انسان‌» ،«مرد سرنوشت‌» ، «قیصر و کلئوپاترا» ، «پزشک‌ بر سر دو راهه‌» و «پیگمالیون‌» کماکان‌ برخواسته‌های‌ خود تاکید می‌ورزد . پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و برخورد نابخردانه‌ انسانها،برآن‌ شد تا نمایشنامه‌ هایی‌ بر مبنای‌ خردگرایی‌ بنویسد. داستانهای‌ تخیلی‌ نوشت‌ تا بتواند نظام‌ اجتماعی‌ خیانت‌پیشه‌ وقت‌ را تمام‌ و کمال‌ زیر سوال‌ برد. این‌ موضوع‌ در نمایشنامه‌ کمدی‌ انتقادی‌ کوبنده‌ «خانه‌ دل‌شکسته‌» و «بازگشت‌ به‌ متوسیلم‌» بازتاب‌ بیشتری‌ می‌یابد و در «ژان‌مقدس‌» و «قیصر امریکا» هم‌ می‌توان‌ به‌ واکنش‌ شاو نسبت‌ به‌ آنچه‌ طی‌ جنگ‌ مشاهده‌ کرده‌ و ستمی‌ که‌ بر انسانها روا شده‌ و بازتاب‌ سیاست‌ زشت‌ و خشن‌ در زیر پوشش‌ «باور حق یقی‌» پی‌ برد. «پنهان‌کاری‌ سیاسی‌ بر مبنای‌ ضرورت‌» که‌ اهل‌ سیاست‌ آن‌ را دموکراسی‌ راستین‌ تلقی‌ می‌کردند،از جرج‌ انسانی‌ ضد جنگ‌ و ضد اختناق‌ ساخت‌. او در تمام‌ نمایشنامه‌هایش‌ تماشاگران‌ را وامی‌دارد تا به‌ قضاوتی‌ درست‌ برسند. مطلبی‌ که‌ برشت‌ جدل‌گرا در این‌ مورد می‌نویسد شایان‌ توجه‌ است‌. «نوع‌ اقدام‌ شاو بدینگونه‌ است‌ که‌ این‌ را حق‌ مسلم‌ همگان‌ می‌داند که‌ در هر موقعیتی‌ منقول‌ ،منطقی‌ و با طنز قوی‌ دست‌ به‌ کار شوند و اگر وظیفه‌یی‌ هم‌ دارند،با همین‌ دستورالعمل‌ وارد عمل‌ شوند و نفرها را به‌ تکاپو وادارند.» دیگر نمایشنامه‌های‌ مهم‌ شاو عبارتند از : «قهرمانان‌»،«جزیره‌ دیگر جان‌بولز» ،«آندروکولوس‌ و شیر» ، «زیبای‌ جدی‌»،«ژنو» ،«شاه‌کارل‌ خوب‌»،«پول‌ فراوان‌» و «شاگردان‌ شیطان‌».

ازدواج

ازدواج
با مصلحت دیگران ازدواج کردن ، در جهنم زیستن است.  شوپنهاور
با زنی ازدواج کنید که اگر مردی بود ؛ بهترین دوست شما می شد.  برودن
زناشویی ؛ در حقیقت پیوندی است که از درختی به درخت دیگر می زند ، اگر خوب گرفت هر دو بارور می شوند و اگر بد شد هر دو خشک می شوند .   سعید نفیسی
پیش از ازدواج ، چشمها را خوب باز کنید و بعد از آن ، کمی آنها را روی هم بگذارید.  فرانکلین
تنها علاج عشق ؛ ازدواج است . بوخوالد
اگر می خواهید خانواده شاد و نیکبختی داشته باشید ؛ نسبت به زن خود سراپا عنایت و توجه شوید و ادب نگاهدارید . دیل کارنگی
زن و شوهر یکسال پس از ازدواج به فکر زیبایی صورت یکدیگر نمی افتند ، بلکه هر دو متوجه اخلاق و رفتار هم می شوند . اسمایلز
خانه بدون زن عفیف گورستان مرد است . بالزاک
به موقع از جا برخاستن و در دوره جوانی تاهل اختیار کردن کاری است که هرگز کسی از انجام آن پشیمان نخواهد شد . بوستر
زمانی که همسرم با من است ، حاضر نیستم فقر و تنگدستی خود را با تمول کراسوس معاوضه کنم و او را از دست بدهم . بولتر
کسانی که ازدواج کرده اند ، خود را ناراضی نشان می دهند و می گویند زن بد است ، زیرا می خواهند فقط خودشان از این موهبت تمتع گیرند . فرانکلین
ازدواج زود اشتباه است و ازدواج دیر اشتباه بزرگتر . حسین بهزاد
سختی ها و ناراحتی ها ، بهترین وسیله آزمایش زندگی زناشویی است ، زیرا رنج و محنت اخلاق حقیقی زن و مرد را آشکار می سازد . اسمایلز
من ، تنها با مردی ازدواج می کنم که ، عتیقه شناس باشد زیرا فقط در این صورت است که هرچه پیرتر شدم در نظر شوهرم عزیزتر خواهم بود . آگاتا کریستی
عشق سپیده ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق! بالزاک
هنگام ازدواج ، بیشتر با گوشهایت مشورت کن تا با چشمهایت . بیسمارک
ازدواجی که به خاطر پول به وجود آید ، برای پول هم از بین می رود . رولاند
برای ازدواج کردن ، بیش از جنگ رفتن ؛ شجاعت لازم است . کریستین
می گویند ازدواج خطرناک است ؛ ولی بد نیست آن را آزمایش کنیم. آندره ژید
زناشویی عبارتست از ؛ سه هفته آشنایی ، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل.
قبل از ازدواج درباره تربیت فرزندان ، شش نظریه داشتم ؛ حالا شش فرزند دارم ولی هیچ گونه نظریه ای ندارم! روچستر
هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ؛ چون همیشه آن را مربوط به خود می داند . جونسوند
مطیع مرد باشید ؛ تا شما را بپرستد. کارول بیکر
با شوهر خود نیز مثل یک کتاب رفتار کنید ، فصل های خسته کننده آن را اصلا نخوانید . سونی اسمارت اگر از طبقه بالا زن بگیرید ، بجای خویشاوند ؛ ارباب خواهید داشت. لئو پول
هرگز برای پول ازدواج نکنید ، زیرا برای پول درآوردن راه آسانتری هم وجود دارد . برنارد شاو
ازدواجی که به خاطر پول به وجود آید ، برای پول هم از بین می رود . رولاند
ازدواج کنید ؛ به هر وسیله ای که می توانید ؛ اگر زن خوب گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار زن بدی شوید ؛ فیلسوف از آب در می آیید و این هردو برای هر مردی خوب است . سقراط

مائده های آسمانی آندره ژید

 

نویسنده: آندره ژید

مترجم: مهستی بحرینی

ناشر: انتشارات نیلوفر (از مائده های زمینی ترجمه دیگری از مرحوم آل احمد نیز در دست است).

 

آندره ژید نویسنده نامدار فرانسوی جزو نویسندگانی است که می توان گفت هر آزمودنی ای را در زندگی اش آزموده است. در مکاتب مختلف ادبی از سمبولیسم گرفته تا رئالیسم، و انواع مختلف نوشته از نمایش نامه گرفته تا سفرنامه و رمان قلم زده است. به نقاط بسیاری از جهان سفر کرده، بر ضد استعمار مطلب نوشته، کمونیست شده و نهایتا به انتقاد از کمونیسم پرداخته است. بیش از 60 عنوان نوشته از او به یادگار مانده است. او نویسنده ای بود که به شدت از دورویی و تظاهر دوری می جست و به بیان بی پرده همه چیز حتی مسائل اخلاقی و عاطفی می پرداخت در نتیجه مخالفت بسیاری از همعصرانش را برانگیخت اما به رغم همه این مخالفت ها نوشته هایش همواره تاثیری ژرف بر مخاطبانش می گذاشت. او در سال 1947 موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی شد.

از مهمترین آثار او می توان به مائده های زمینی، ضد اخلاق، دخمه های واتیکان، اگر دانه نمیرد، سمفونی کلیسایی، کوریدون و سرانجام سکه سازان اشاره کرد که جزو مهمترین رمان های جهان به شمار می رود.

قبل از اینکه راجع به مائده ها شروع به صحبت کنیم باید به نکته ای اشاره کنم که خود ژید در مقدمه مائده ها آورده است: "آنگاه که کتابم را خواندی به دورش افکن و بیرون رو. دلم می خواهد که این کتاب شوق خروج را در تو برانگیزد، خروج از هرجا که باشد، از شهرت، از خانواده ات، از اتاقت، از اندیشه ات. کتابم را با خود مبر... فراموشم کن. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب به خود بپردازی و سپس بیشتر از خود به دیگر چیزها".

صحبت کردن درباره کتابی که هیچ داستان خاصی را بازگو نمی کند بسیار مشکل است و از آنجایی که من یک ادیب نیستم ترجیح می دهم درباره جملاتی گفتگو کنیم که در این کتاب آورده شده اند، چرا که  این کتاب در واقع برساخته جملات و حکایاتی است که خطاب به شخصیتی فرضی به نام ناتانائیل نوشته شده اند.

 

"ناتانائیل آرزو مکن که خدا را جز در همه جا، در جایی دیگر بیابی. هر آفریده ای نشانه خداوند است، اما هیچ آفریده ای نشان دهنده او نیست". کاش بعضی ها این نکته را می فهمیدند!

 

"باید پندار شایستگی را از سر به در کرد، چه این سدی است در برابر حیات معنوی ما". کاش همه ما حق اشتباه کردن را به خودمان بدهیم!

 

"باید دست به عمل زد، بی داوری درباره خوب و بد آن. باید دوست داشت و از خیر و شر آن دغدغه ای به خود راه نداد".

 

"اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سخت تر از برخی جان های دیگر سوخته است". ولی فقط موقعی قادر به درک این نکته می شویم که درد و رنجی جانمان را نسوزاند!

 

"ناتانائیل، کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس هم به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سویت می آید باش و جز آنچه به سویت می آید آرزو مکن. جز آنچه داری آرزو مکن". ولی ما عادت کرده ایم که خوشبختیمان را برنامه ریزی کنیم! همیشه با خودمان می گوییم اگر این یا آن اتفاق برایم بیافتد بیافتد خوشبخت خواهم بود! غافل از آنکه شاید با این کار چشممان را به روی خوشبختی های بسیاری می بندیم که سر راهمان هستند!

 

"ناتانائیل تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، ناتانائیل، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری".

 

"همچون زنان شرق روشن که همه مال و منال خود را به همراه دارند، من هم تمام داراییم را با خود داشته ام. در کوتاه ترین لحظه های زندگی توانسته ام هر آنچه را دارم در وجود خود حس کنم. مایملک من از گردآوری بسی چیزهای پراکنده فراهم نشده بود بلکه از عشق و شیفتگی یگانه ام پدید آمده بود. من همواره همه داراییم را در اختیار داشته ام. به شامگاه چنان بنگر که گویی روز بایستی در ان فرومیرد، و به بامداد چنان که گویی همه چیز در آن زاده می شود. نگرش تو باید هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید".

 

"یگانه دارایی آدمی زندگی است". که ما به طرز خارق العاده ای ساده خرجش می کنیم تا چیزهای دیگری به دست بیاوریم!

"زیباترین چیزی که روی زمین یافته ام، آه ناتانائیل، گرسنگی من است. که همواره وفادار مانده به هر آنچه در انتظارش بوده است".

 

"ناتانائیل کاش هر هیجانی بتواند برایت به مستی تبدیل شود. اگر آنچه می خوری مستت نکند، از آن روست که گرسنگی ات آن قدر که باید نبوده است. هر کار کاملی با لذت همراه است. و از اینجا پی می بری که می بایست آن را انجام دهی. من به هیچ روی به کسانی که با مشقت کار کرده اند و آن را مزیتی برای خود می شمارند، ارادتی ندارم. چون به جای آنکه بر خود سختی هموار کنند بهتر آن بود که به کاری دیگر بپردازند. مسرتی که از کار به آدمی دست می دهد، نشانه آن است که کار را از آن خود کرده اند و خلوص لذت من، ناتانائیل بهترین راهنمای من است".

 

"ناتانائیل، هرگز آرزو مکن که باز طعم آب های گذشته را بچشی".

 

"بیماری شگفتی در جهان هست و آن خواستن چیزی است که نداری".

 

"ناتانائیل در پی آن مباش که در آینده گذشته را بازیابی. تازگی بی مانند هر لحظه را دریاب، و شادمانی هایت را تدارک مبین، یا بدان که به جای شادی تدارک یافته، شادی دیگری تو را به شگفتی خواهد افکند".

 

"چگونه پی نبرده ای که هر سعادتی زاده تصادف است و در هر لحظه همچون گدایی بر سر راهت ظاهر می شود. بدا به حالت اگر بگویی که خوشبختی ات مرده است چون تو آن را بدین سان در رویاهایت ندیده بودی، و اگر بگویی که تنها در صورتی به خویش راهش خواهی داد که منطبق با اصول و خواست های تو باشد".

 

"رویای فردا مایه شادی است، اما شادی فردا چیز دیگری است، و خوشبختانه هیچ چیز به رویایی که از آن در سر می پروردیم مانند نیست چون هر چیز ارزشی «دیگر» دارد. دوست ندارم که به من بگویید: بیا این شادی را برایت تدارک دیده ام، من تنها شادی های تصادفی را دوست می دارم... ناتانائیل هیچ یک از شادی هایت را از پیش آماده مکن".

 

"هر جا نمی توانی بگویی چه بهتر، بگو عیبی ندارد. در این گفته نویدی بزرگ برای خوشبختی نهفته است".

 

"ناتانائیل هر چیز به هنگام خود فرا می رسد، هر چیز زاده نیاز خویش است، و به عبارتی هیچ نیست جز نیازی تجسم یافته".

 

"ناتانائیل می خواهم به تو شور و شوق بیاموزم. ناتانائیل در کنار آنچه به تو ماننده است ممان، هرگز ممان، ناتانائیل. همین که فضای پیرامونت رنگ تو را به خود گرفت، یا تو به رنگ آن درآمدی، دیگر سودی برایت در بر نخواهد داشت. باید آن را ترک بگویی. هیچ چیز برایت خطرناکتر از خانواده تو، اتاق تو، گذشته تو نیست. از هر چیز جز آموزشی که رایت به ارمغان می آورد برمگیر، و کاش لذتی که از آن جاری است، مایه خشکیدن و به پایان رسیدنش می شود".

 

"بیاموز که گاه منحصرا در لحظه اسقرار یابی".

 

"- حوادث به نحوی مرا در اختیار گرفته اند که پسند خاطرم نبوده است.

- اهمیتی ندارد! من ترجیح می دهم به خود بگویم که آنچه نیست همان است که نمی توانست بوده باشد".

 

"جدا شدن از هر آنچه ضروری نیست برایم اهمیت دارد. آه! ناتانائیل، هنوز از چه بسیار چیزها که می توانستیم چشم بپوشیم! جان های ما هرگز چنانکه باید تهی نمی شوند تا سرانجام بتوانند چنان که باید از عشق ، از عشق، انتظار و امید که یگانه دارایی حقیقی ماست سرشار گردند".

 

"آموختم که داوری ام درباره همه موجودات بر مبنای توانایی آنان در پذیرش نور باشد".

 

"ناتانائیل اکنون کتابم را به دور بیانداز. خود را از قید آن برهان. ترکم کن... ناتانائیل کتابم را به دور افکن، هرگز بدان خرسند مباش. گمان مبر که کسی دیگر بتواند بر حقیقت تو دست یابد، بیش از هر چیز، از چنین پنداری شرمسار باش. اگر خوراک تو را من می جستم اشتهای خوردنش را نداشتی، و اگر من بسترت را آماده می کردم، دیگر برای خفتن در آن خوابت نمی آمد.

کتابم را به دور افکن، به خود بگو که این تنها یکی از هزاران نگرش ممکن در رویارویی با زندگی است. نگرش خود را بجوی. آنچه را دیگری نیز می تواند به خوبی تو بگوید و بنویسد، مگو و منویس. در درون خویش تنها به چیزی دل ببند که احساس می کنی در هیچ جا جز در تو نیست و از خویشتن با شکیبایی یا ناشکیبایی، آه! موجودی بیافرین که جانشینی برایش متصور نباشد".

منبع:    http://www.faratarazbodan.blogfa.com/

نوار فریاد استاد شجریان

سمـن  بویان  غبار  غم  چو بنشینند بنشانند      پری  رویان  قرار  از  دل چو بستیزند بستانـند

بـه   فـتراک   جفا  دل‌ها  چو  بربندند  بربندند       ز  زلف  عنبرین  جان‌ها چو بگشایند بفشانـند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند       نـهال  شوق  در  خاطر  چو  برخیزند  بنشانند

سرشک  گوشه  گیران  را چو دریابند در یابند       رخ   مـهر  از  سحرخیزان  نگردانند  اگر  دانـند

ز  چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند        ز  رویم  راز  پنهانی  چو  می‌بینند می‌خوانـند

دوای  درد  عاشق  را کسی کو سهل پـندارد        ز  فـکر  آنان  که  در  تدبیر  درمانند  در  مانـند

چو  منصور  از  مراد  آنان  کـه  بردارند بر دارند       بدین  درگاه  حافظ را چو می‌خوانند می‌رانـند

در  این  حضرت  چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند       کـه   با  این  درد  اگر  دربند  درمانند  درمانـند

 

 

شماره 477: دو یار زیرک و از باده کهن دومنی

دو   یار   زیرک   و   از   باده   کـهـن  دومـنی         فراغـتی    و    کـتابی   و   گوشه   چـمـنی

مـن   این   مـقام   به   دنیا  و  آخرت  ندهـم        اگر  چـه  در  پی  ام  افتند  هر دم انجمـنی

هر  آن  که  کنج  قناعت  به  گـنـج  دنیا  داد          فروخـت  یوسف  مصری  به  کمترین  ثمنی

بیا   کـه   رونـق   این   کارخانه   کم   نـشود        به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی

ز      تـندباد      حوادث     نـمی‌توان     دیدن       در  این چمن که گلی بوده است یا سمنی

بـبین   در   آینـه   جام   نقش   بـندی  غیب         کـه  کس  به  یاد  ندارد  چنین  عجب زمنی

از  این  سموم که بر طرف بوستان بگذشت          عجب  که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

بـه  صبر  کوش  تو  ای دل که حق رها نکند          چـنین   عزیز   نگینی   به   دست  اهرمـنی

مزاج   دهر   تبـه   شد   در  این  بـلا  حافـظ          کجاسـت   فـکر   حکیمی  و  رای  برهمنی

 

اینم لینک مهر ارقام با سی دی شعراش که به نظر من از بهترین سی دی های ایرانی هاست. گرافیک و طرح و کلا عالی

http://www.mehrargham.com/dorjonline/books.html