مطالب جالب از اینترنت

مطالب جالبی که تو اینترنت دیدم دارم جمع می کنم. تقریبا هیچکدوم برای خودم نیست و اغلب جمع آوری از سایتهای دیگه است. چون برا من

مطالب جالب از اینترنت

مطالب جالبی که تو اینترنت دیدم دارم جمع می کنم. تقریبا هیچکدوم برای خودم نیست و اغلب جمع آوری از سایتهای دیگه است. چون برا من

در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

اسرار آفرینش

در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود و آن کلمه خدا بود و کلمه بی زبانی که بخواندش، و بداندش ، چگونه میتواند بود؟

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود و با نبودن ، چگونه میتوان بودن؟.

و خدابود و ،با او ، عدم ، و عدم گوش نداشت ، حرفهایی هست برای گفتن ، که اگر گوشی نبود ، نمی گوئیم . و حرفهایی هست برای نگفتن . حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمیاورند.

حرفهای شگفت ، زیبا و اهورائی همین هایند و سرمایه ماورائی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد ، حرفهای بیتاب و طاقت فرسا که همچون زبانه های بیقرار آتشند و کلماتش هریک ، انفجاری را به بند کشیده اند . کلماتی که پاره های بودن آدمی اند....اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند، اگر یافتند، یافته می شوند............و در صمیم وجدان او ، آرام میگیرند. واگر مخاطب خویش را نیافتند ، نیستند . و اگر او را گم کردند ، روح را از درون به آتش میکشند و ،دمادم ، حریق های دهشتناک عذاب بر میافروزند . و خدا ، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت،که در بیکرانگی دلش موج میزد و بیقرارش میکرد. و عدم چگونه میتوانست مخاطب او باشد؟ هر کسی گمشده ای دارد، و خدا گمشده ا ی داشت. هرکسی دوتا است ، و خدا یکی بود. هرکسی ، به اندازه ای که احساسش می کنند هست . هرکسی را نه بدانگونه که هست ، احساس میکنند ، بدانگونه که احساسش میکنند هست . انسان یک لفظ است ، که بر زبان آشنا میگذرد ، وبودن خویش را از زبان دوست ، می شنود. هرکسی کلمه ای است : که از عقیم ماندن می هراسد ، ودر خفقان جنین ، خون میخورد، و کلمه مسیح است ،

آنگاه که روح القدس - فرشته عشق - خود را بر مریم بیکسی ، بکارت حسن ، میزند وبا یاد آشنا ، فراموشخانه عدمش را فتح میکند و خالی معصوم رحمش را - که عدمی است خواهنده ، منتظر، محتاج- از حضور خویش، لبریز می سازد و انگاه مسیح را که آنجا ، چشم به راه شدن خویش بیقراری میکند، می بیند ، میشناسد ، حس میکند و این چنین ، مسیح زاده میشود ، کلمه هست میشود، در فهمیده شدن، میشود.و در آگاهی دیگری ، به خود آگاهی میرسد، که کلمه ، در جهانی که فهمش نمیکند، عدمی است که وجود خویش را حس میکند و یا وجودی که عدم خویش را.

و در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود، و آن کلمه، خدا بود. عظمت همواره در جستجوی چشمی است که اور ا ببیند و خوبی همواره در انتظار خردی است که او را بشناسد . و زیبایی همواره تشنه دلی که به او عشق ورزد و جبروت نیازمند اراده ای که در برا برش ، به دلخواه ، رام گردد وغرور در آرزوی عصیان مغروری که بشکندش و سیرابش کند و خدا عظیم بود وخوب و زیبا و پر جبروت و مغرور، اما کسی نداشت . خدا آفریدگار بود و چگونه میتوانیست نیافریند؟ و خدا مهربان بود و چگونه میتوانست مهر نورزد؟ ((بودن )) ،((میخواهد))

و از عدم نمیتوان ساخت . و حیات ((انتظار میکشد))، و از عدم کسی نمیرسد.داشتن نیازمند طلب است. و پنهانی بیتاب کشف، و تنهایی بیقرار انس و خدا از بودن بیشتر بود واز حیات زنده تر واز غیب پنهان تر و از تنهائی تنهاتر و برای طلب ، بسیار داشت ، و عدم نیازمند نیست نه نیازمند خدا ، نه نیازمند مهر، نه میشناسد ، نه میخواهد و نه درد میکشد و نه انس می بندد. و نه هیچگاه بیتاب میشود .که عدم نبودن مطلق است اما خدا بودن مطلق بود. وعدم فقر مطلق بود و هیچ نمیخواست . و خدا غنای مطلق بود وهرکسی ، به اندازه داشتن هایش میخواهد. و خدا گنجی مجهول بود که در ویرانه بی انتهای غیب مخفی شده بود. و خدا زنده جاوید بود که در کویر بی پایان عدم تنها نفس میکشید . دوست داشت چشمی ببیندش ، دوست داشت دلی بشناسدش و در خانه ای گرم از عشق ، روشن از آشنایی ، استوار از ایمان و پاک از خلوص خانه گیرد. و خدا آفریدگار بود ودوست داشت بیافریند...

انسان را آفرید واین نخستین بهار خلقت بود . 

«ترجمه دکتر شریعتی»

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نیک دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:11 ب.ظ

سلام با تشکر از مطلب بسیارجالبتون.آیا می دانی شریعتی زمانه ما کیست.مرید وشاگرد واقعی دکترشریعتی آقای خانجانی است که در غیرحیات است و تکمیل کننده راه شریعتی است درتایید این شعری که از دکترشریعتی گذاشتید شعردکترخانجانی رابرایتان قرارمی دهم:
سرّ خلقت ، سرّ عشق ، معنای انسان »
یکی بود ، یکی نبود
جز نیستی ھیچی نبود
بود « کلمه » و نیستی
خدا بود « کلمه و
و خدا تنھا بود
و از تنھائی اش برون جھید
و آورد پدید
کلماتی بی نھایت ز جنس خویش
وزین کثرت
جھان آمد به دید
و خلقت به میزان انبساط تنھائی خدا طول کشید
و زمان آمد پدید
در اوج مطلق انبساط
در کمال خلقت
و در انتھای زمان
انسان آمد پدید
و خدا رفت ز دید
و رھا گشت ز تنھائی خویش
و تنھائی اش
به جوھر خلقت
به ابدیّت ھستی
به انسان بخشید
و انسان
از برای رھائی ز تنھائی خویش
از برای یکتائی با اصل خویش
و از برای بازیابی و کشف خویش
مفرّی آغازید
بسوی خویشتن خویش
و از بھر ره توشۀ این سفر
عشق آمد پدید .
ھان بنگرید!
اینک خدا عاشق است
عاشق خویش در غیر خویش .
خدا دوتاست زین پس دگر
در دوست
دو عاشق و معشوق یکدیگر .
و در بدر در جستجوی ھمدیگر
منبع :غزل هستی استاد علی اکبرخانجانی.کتاب را می توانید از سایت زیردانلودکنید:
منابع و آدرس بلاگ (البته این بلاگ مال من نیست) شعرکامل همراه با صدها کتاب رایگان را از سایت زیردانلود کنید:http://erfan-zendegi.blogfa.com/

ممنون
در جواب "خدا دوتاست زین پس دگر " سعدی میگه
ما با تو ایم و با تو نه ایم اینست بوالعجب
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم

[ بدون نام ] شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:22 ب.ظ

شعر مال شریعتی نیستاااااااااااااااااااااااااااااااا.ایشون ترجمعه کردند اسم شعرم اسرار افرینش هست.

ممنون
تصحیح میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد