مطالب جالب از اینترنت

مطالب جالبی که تو اینترنت دیدم دارم جمع می کنم. تقریبا هیچکدوم برای خودم نیست و اغلب جمع آوری از سایتهای دیگه است. چون برا من

مطالب جالب از اینترنت

مطالب جالبی که تو اینترنت دیدم دارم جمع می کنم. تقریبا هیچکدوم برای خودم نیست و اغلب جمع آوری از سایتهای دیگه است. چون برا من

شب عاشورا


نوشتهء زیر بخشی از کتاب حسین وارث آدم نوشتهء دکتر علی شریعتی می باشد. گمان بردم برای شما که این روزها از مراسم هایی که

به نام عزاداری بر پا می شوند و جز تحقیر حسین چیزی بیش نیستند به تنگ آمده اید خالی از لطف نباشد.

شب عاشورا بود ، عاشورای سال 49
گفتم بروم به مجلس روضه ای ، از همین روضه ها که همه جا هست و صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. دیدم، ایمان وتعصب من به عظمت حسین و کار حسین بیش از آن است که بتوانم آن همه تحقیر ها را بشنوم و تحمل کنم. منصرف شدم.
اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود وخانه یکپارچه سکوت و درد، چه می توانستم کرد؟ از خودم توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم ،اما چگونه می توانمستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟
نامه ام را که به دوستم نوشته بودم - دوستی که هرگاه روزگار عاجزم میکرد و رنج به نالیدنم وا می داشت، به پناه او می رفتم - برگرفتم ، گفتم در این تنهایی درد و این شب سوگ ، بنشینم و با خود سوگواری کنم، مگر نمی شود تنها عزاداری کرد؟ نشستم و روضه ای برای دل خویش نوشتم ، آنچه را در نامهء او برای خود نوشته بودم و تصور غربت و رنج خودم بود، تصحیح کردم تا تصویر غربت و رنج حسین گردد.
آنکه عظمت رنج و شکوهء شهادتش هر رنجی را در زندگی آسان می سازد و هر مصیبتی را حقیر!
واین همان بخشی است که در پایان این نوشته قرار گرفته است
در این لحظات شگفت، که من در یک بی خودی مطلق به سر می برم، ودرد که هر وقت به مطلق می رسد، جذبه ای روشن ومستی بخش می شودوحالت آرام و روشن وخوب می دهد - واین دردهای حقیر و بد است که متلاشی کننده است و گزنده و بد - مرا در یک نشئهء سکرآوری از خود به در کرده بود، آنچنان که گویی من نبودم.
درد بود که خود می نوشت
ناگهان این زیارت پر معنا و عمیق "وارث" در مغزم جرقه زد، خطاب به حسین:
سلام بر تو ای وارث آدم، برگزیدهء خدا
سلام بر تو ای وارث نوح، پیامبر خدا
سلام بر تو ای وارث ابراهیم ، دوست خدا
سلام بر تو ای وارث موسی، همسخن خدا
سلام بر تو ای وارث عیسی، روح خدا
سلام بر توای وارث محمد، محبوب خدا
سلام بر توای وارث علی، ولی خدا
عجبا! صحنهء کربلا ناگهان در پیش چشمم، به پهنهء تمامی زمین گسترده شد و صف هفتاد و دو تنی که به فرماندهی حسین در کنار فرات ایستاده است، در طول تاریخ کشیده شد که ابتدایش، از آدم - آغاز پیدایش نوع انسان در جهان - آغاز می شود وانتهایش تا ... آخرالزمان، پایان تاریخ، ادامه دارد!
پس حسین سیاستمداری نیست که به خاطر شراب خواری و سگبازی یزید با او درگیری پیدا کرده باشد و این حادثهء غم انگیز اتفاق افتاده باشد! او وارث پرچم سرخی است که از آدم ، همچنان دست به دست بر سر دست انسانیت می گردد و اکنون بدست او رسیده است و او نیز با اعلام این شعار که هر ماهی محرم است وهر روزی عاشورا و هر سرزمینی کربلا این پرچم را دست به دست به همهء راهبران مردم و همهء آزادگان عدالت خواه در تاریخ بشریت سپرده است که، آخرین لحظه ای که می رود تا بمیرد و پرچم را از دست بگذارد، به همهء نسلها ، در همهء عصرهای فردا فریاد برمی آوردکه:
آیا کسی هست که مرا یاری کند؟
بعدها دیدم که این مسئلهء وراثت در این متن تصادفی انتخاب نشده است یک کلمه یا تعبیر ادبی نیست، یک اصطلاح علمی تاریخی است، ودر اسلام وراثت یک اصل فلسفی و اعتقادی است*.با این اصل اسلام می خواهد در حوادث متفرق و رویدادهای گوناگونی که در زمانها و زمین های مختلف پدید آمده ومی آید وخواهد آمد، یک جریان پیوستهء جهت داری نشان دهد که با هم در رابطه اند و بر اساس یک علیت منطقی و قانون علمی می زایند و می میرند و به هم بدل می شوند و در هم اثر می گذارند و هر کدام حلقه ای را از یک سلسلهء واحدی تشکیل می دهند که از آغاز بشریت (آدم) تا پایان نظام تضاد و تنازع در تاریخ (آخر الزمان)ادامه دارد واین تسلسل منطقی و تداوم جبری، تاریخ نام دارد.
بنابر این، وراثت، اصل علمی و مترقیی را بیان می کند که امروز وحدت یا پیوستگی تاریخی می نامند و این اصطلاح نشانهء آن است که اسلام دارای یک فلسفهء تاریخ کاملا مشخصی است.
قرآن - که کلمهء دین را همیشه مفرد به کار می برد و نیز اسلام را نام همهء رسالتهای پیامبران گذشته می داند و به همهء راهبران انسان به روشنایی و داد، در همهء اعصار، وحدت می بخشد و همه را به آدم پیوند می دهد و نیز در فرهنگ اسلامی که پیامبران بزرگ را همه از ذریهء ابراهیم می شمارد و حتی از ابراهیم تا آدم شجرهء پیوستهء انبیا را دنبال می کند - می خواهد نهضت محمد (ص) را، نه یک نهضت مجرد، بلکه ادامهء یک جریان واحد تاریخی در متن بشریت و جاری در بستر زمان تلقی کند وهمه را در یک دین، یک اسلام،یک رسالت، یک نبوت، یک منشا و یک هدف وحدت تاریخی بخشد و آن عبارت است از حرکتی که رسالتش در تاریخ، نجات مردم و تکامل انسان است و به زبان قرآن:بخشیدن کتاب، ترازو و آهن به مردم جهان و تعلیم حکمت (آگاهی و روشنایی و حقیقت یابی) و تحقق قسط (عدل و برابری طبقاتی و نژادی، مادی و معنوی).واین رسالت در همهء عصرهای تاریخ وهمهء نسلهای انسان، دست به دست به ارث می رسد و پیامبران مردم و مردم عدالت خواه وارثان پیوستهء این میراث بزرگ الهی اند.
اما در برابر این حرکت پیوسته و رسالت واحد قدرت های ضد خدا - ضد مردم، که:آیات خدا را کتمان می کنند و پیامبران و نیز کسانی را از میان مردم که به عدالت می خوانند، به ناحق می کشند و همواره صد راه خدا می شوند و مردم را به بردگی و ذلت و استضعاف می کشانند و توده ها را به جای بندگی و طاعت و پرستش و حمد و ستایش خدا، به بندگی واطاعت و عبودیت و مداحی و چاپلوسی خویش دعوت می کنند و خود را صاحب و مالک مردم می خوانند و در زمین سرکشی می کنند و بر بندگان خدا چیره دستی می نمایند و به نام روحانیت، مردم را به اطاعت و پرستش و تقلید کورکورانهء خود وا می دارند و در کنار خدا پرستی، رئیس پرستی، فرعون پرستی و روحانی پرستی را رواج می دهند - اینان که قرآن در سه نام کلی ملا و مترف و راهب می نامدشان - همیشه در برابر رسالت خدا می ایستند و مانع تحقق عدالت و بیداری و آزادی مردم و رشد ایمان و توحید راستین می شوند، و خدا، که به انسان کرامت بخشیده، مردم را خانواده و نزدیک همانند خود خوانده است و بر ایشان عزت و حریت و نعمت و شرافت و قدرت می طلبد، اینان، مردم را مستضعف و بنده . پرستنده و مقلد و جاهل می سازند و این است که جنگ میان دو جبهه ، دو قطب، قطب خدا و قطب ابلیس، جبههء پیامبران مردم و جبههء ملا و مترف و راهب ، همیشه و همه جا درگیر است، یک نبرد پیوستهء همیشه گی و همه جایی از آغاز نوع بشر، تا آخر تاریخ یعنی تحقق عدالت جهانی و پیروزی قطعی مردم و آزادی و خدا پرستی و نابودی کلی استبداد سیاسی و استثمار اقتصادی و استحمار مذهبی.
در این دو صف که همه جا و همیشه در طول تاریخ، روی در روی هم می جنگند - حق و باطل، عدل و ظلم، توحید و شرک، ایمان و کفر، مردم و ملا و مستضعف و ابراهیم و نمرود، موسی و فرعون، یحیی و هیرو دیس، عیسی و قیصر، محمد و قریش یا خسرو و سزار (کسری و قیصر)، علی و معاویه و ...
اکنون ... حسین ویزید
و فردا ... حسین های دیگر و یزیدهای دیگر، در عاشوراهای دیگر و کربلاهای دیگر...
وشگفتا! در یکسو رو شنگران یعنی وارثان پیامبران و عدالت خواهان، یعنی همصفان و همدردان پیامبران! در سوی دیگر، خناس ها، پنهان وپیدا، که در درون خلق وسوسه می افکند.
چه تصادف عجیبی
وقتی به اصل وراثت می اندیشیدیم و به ویژه وراثت حسین که وارث تمامی انقلاب های تاریخ انسان است - از آدم تا خودش - ناگهان احساس کردم که گویی همهء آن انقلاب ها و قهرمان ها ، همهء جلادها و شهیدها، یک جا از اعماق قرون تاریک زمان و از همهء نقاط دور و نزدیک زمین بعثت کرده اند و گویی همگی از قبرستان خاموش تاریخ، با فریاد حسین که همچون صور اسرافیلی در جهان طنین افکنده است، بر شوریده اند و قیامتی برپا شده است و همه در صحرای محشر کربلا گرد آمده اند ودر دو سوی فرات، روی در روی هم ایستاده اند، در این سو از هابیل تا حسین، همه پیامبران و شهیدان عدالت خواهان و قربانیان جنایت های تاریخ که همه از یک ذریه و تبارند و همه فرزندان هابیل، ودر نژاد، از آن نیمهء خدایی ذات متضاد آدم - روح خدا که در آدم دمید - و همه وارثان یکدیگر و حاملان آن امانت که آدم از خدا بگرفت. در آن سو - از قابیل تا یزید - فرعون ها و نمرودها و کسری ها و قیصرها و بخت النصرها و همهء جلادان و مردم کشان و غارت گران زندگی و آزادی و شرف انسانی! همه از یک ذریه و یک تبار، و همه فرزندان قابیل - نخستین جلاد برادر کش فریب کار هوس باز - ودر نژاد، از آن نیمهء لجنی و متعفن ذات متضاد و ثنوی آدم، روح ابلیس که در آدم دمید، و همه، وارثان یکدیگر. حتی رب النوع ها و شخصیت های اساطیری نیز صف بندی شدند،هر یک سنبل ذهنی از این دو حقیقت عینی، انعکاس وا قعیت بشری الله - ابلیس در جهان: اهورا - اهریمن! جنگ حسینی - یزیدی، سایه اش بر آسمان: پرومته - زئوس!
شب عاشورا بود، عاشورای سال 49
...
********************************
در داستان موسی نیز اصل وراثت دیده می شود. وقتی موسی از دربار فرعون می گریزد و به شعیب پناه می برد و به چوپانی گوسفندان او می پردازد، روزی در باغ شعیب، به چوب دستی برمی خورد که در زمین فرو رفته است، در آن خیره می شود و می بیند رمزهایی بر آن نوشته شده است (اشارتی به سرنوشت قوم بنی اسرائیل)، از شعیب در بارهء آن سوال می کند، شعیب شرح می دهد که من روحانی بزرگ مصر بودم - در عصر یوسف - وقتی یوسف مرد و اثاثهء خانهء او را تقسیم می کردند، من که پیر شده بودم وگوشه گیر در خواست کردم که عصای او را به یادگار به من دهید، آن را که ارجی نداشت به من دادند و من آن را در دست داشتم تا به اینجا آمدم روزی که آبیاری می کردم، سر آن را در زمین فرو کردم که بایستد، ناگهان شاخ و برگ برافشاند و از آن پس هر چه کردم نتوانستم که آن را از زمین برکشم.موسی که داستان را شنید راز آن را دریافت آن را همچون مویی از خمیری بیرون کشید و چوب دستی چوپانی خود کرد. این همان عصای اژدهای معجزه گر موسی است و مظهر رسالتش که از یوسف به وراثت می گیرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد